𝑫𝒓𝒐𝒘𝒏 𝒊𝒏 𝒎𝒚 𝒐𝒘𝒏 𝒅𝒓𝒆𝒂𝒎: ۱٠
𝑫𝒓𝒐𝒘𝒏 𝒊𝒏 𝒎𝒚 𝒐𝒘𝒏 𝒅𝒓𝒆𝒂𝒎: ۱٠
یونگی: نیاز به مرخصی ندارم
ا/ت: اما...
یونگی: برو مدیر کارت داره
با سرش بهم گفت تو مغازه رو نگاه کنم. مدیر داشت با دست بهم میگفت برم داخل🧐😐
ا/ت: هواسم بهت هست در بارش حرف میزنیم
یونگی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این دختر آخر یچیزیش میشه اما دوست دارم باهاش حرف بزنم دختر خللللللل
یونگی: الان گمشو
ا/ت: 😐😑پرو بی ادب
رفت منم رفتم سر کارم و له کارام رسیدم
نامجون: یونگی باید باهم حرف بزنیم
یونگی: حرفی نداریم که بزنیم
نامجون: بس کن تو...
ا/ت: من اومدم اق... سلام
نامجون: سلام
یونگی: کارت تموم شد؟
ا/ت: یسسسسسس
یونگی: باش بر..
نامجون: خانم ا/ت میشه اقای یونگی رو برای چند دقیقه قرض بگیرم تا حرف بزنیم
ا/ت: به یک شرکت اقای کیم
نامجون: چه شرطی خانم پارک
ا/ت: باید اقای مین رو باخودتون ببرید ٱردو
نامجون: حتماً 😂خانم پارک، شما خودتون تشریف نمیارین
ا/ت: من بیکار نیستم اقای کیم ، حالا می توانید بروید😌😂
یونگی: خودم تصمیم میگیرم انقدر خانم و اقا نکنین ****
ا/ت: 😐👋(محکم یونگی رو زد) ادب داشته باش
نامجون: 😂😂نداره خانم پارک
ا/ت: 😂😜عجب من دیگه برم 😐👋(بازم یونگی رو زد)
ا/ت رفت
یونگی: چی می خوای؟
بهتر نیست بریم یه جای دیگه؟
ا/ت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خسته شده بودم کارمم تموم شد رفتم خونه
ا/ت: ژان هو؟
جواب نداد رفتم بالا ولی تو اتاقش نبود همه جارو گشتم اما پیداش نکردم براش زنگ زدم
بیب بیب بیب
☆: الو سلام
ا/ت: سلام خوبین ژان هو کجاست چرا گوشیش دست توعه شما کی هستین
☆: ژان هو تصادف کرده گوشیش قفل بود نتونستیم با کسی تماس بگیریم اگه...
ا/ت: چیییییی داداشم حالش خوبه؟ الان کجاست؟
ادرسو داد و سریع رفتم بیمارستان
ا/ت: پارک ژان هو
☆: شما خواهرش هستین
پشتمو نگاه کردم یه دختر و پسر بودن هم سن ژان هو
ا/ت: اره
☆: داریم میریم پیشش بیاین باهم بریم
همراهشون رفتم با دیدن ژان هو که روی تخت بیمارستان بود منو یاد مادر و پدرم انداخت و چشمام سیاه شد
یونگی: نیاز به مرخصی ندارم
ا/ت: اما...
یونگی: برو مدیر کارت داره
با سرش بهم گفت تو مغازه رو نگاه کنم. مدیر داشت با دست بهم میگفت برم داخل🧐😐
ا/ت: هواسم بهت هست در بارش حرف میزنیم
یونگی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این دختر آخر یچیزیش میشه اما دوست دارم باهاش حرف بزنم دختر خللللللل
یونگی: الان گمشو
ا/ت: 😐😑پرو بی ادب
رفت منم رفتم سر کارم و له کارام رسیدم
نامجون: یونگی باید باهم حرف بزنیم
یونگی: حرفی نداریم که بزنیم
نامجون: بس کن تو...
ا/ت: من اومدم اق... سلام
نامجون: سلام
یونگی: کارت تموم شد؟
ا/ت: یسسسسسس
یونگی: باش بر..
نامجون: خانم ا/ت میشه اقای یونگی رو برای چند دقیقه قرض بگیرم تا حرف بزنیم
ا/ت: به یک شرکت اقای کیم
نامجون: چه شرطی خانم پارک
ا/ت: باید اقای مین رو باخودتون ببرید ٱردو
نامجون: حتماً 😂خانم پارک، شما خودتون تشریف نمیارین
ا/ت: من بیکار نیستم اقای کیم ، حالا می توانید بروید😌😂
یونگی: خودم تصمیم میگیرم انقدر خانم و اقا نکنین ****
ا/ت: 😐👋(محکم یونگی رو زد) ادب داشته باش
نامجون: 😂😂نداره خانم پارک
ا/ت: 😂😜عجب من دیگه برم 😐👋(بازم یونگی رو زد)
ا/ت رفت
یونگی: چی می خوای؟
بهتر نیست بریم یه جای دیگه؟
ا/ت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خسته شده بودم کارمم تموم شد رفتم خونه
ا/ت: ژان هو؟
جواب نداد رفتم بالا ولی تو اتاقش نبود همه جارو گشتم اما پیداش نکردم براش زنگ زدم
بیب بیب بیب
☆: الو سلام
ا/ت: سلام خوبین ژان هو کجاست چرا گوشیش دست توعه شما کی هستین
☆: ژان هو تصادف کرده گوشیش قفل بود نتونستیم با کسی تماس بگیریم اگه...
ا/ت: چیییییی داداشم حالش خوبه؟ الان کجاست؟
ادرسو داد و سریع رفتم بیمارستان
ا/ت: پارک ژان هو
☆: شما خواهرش هستین
پشتمو نگاه کردم یه دختر و پسر بودن هم سن ژان هو
ا/ت: اره
☆: داریم میریم پیشش بیاین باهم بریم
همراهشون رفتم با دیدن ژان هو که روی تخت بیمارستان بود منو یاد مادر و پدرم انداخت و چشمام سیاه شد
۵۴.۴k
۲۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.