فن فیک : out of breath "پارت 20"
هوسوک: دارم به این فکر میکنم که باهاش کات کنم
تهیونگ اخمی کرد و دوتایی رفتیم تو اتاق ..
که هوسوک اومد وسطمون خوابید
تهیونگ هم لگدی بهش زد که با باسن رفت پایین و تا صبح دعوا کردن
---
*دو ماه بعد* تهیونگ-
دیگه به رفتار های داهیون عادت کرده بودم ، مثل یه دوست بود که البته سعی میکردم خیلی باهاش گرم نگیرم.
ساعت 9 شب بود و بعد از اینکه کارکنا رو فرستادم خونه خودمم نشستم تو ماشین که گوشیم زنگ خورد . ناشناس بود و منم جواب دادم
داهیون: تهیونگ شی میتونی بیای به ادرسی که برات میفرستم؟
تهیونگ: داهیون؟ شماره ی من رو..
مثل همیشه فرصت حرف زدن نداد: از پدرت گرفتم با کلی خواهش ، برات لوکیشن میفرستم زودباش که یه کار مهم دارم
اخم کردم و بخاطر جدی بودنم صدام کلفت تر از چیزی که هست شد: بگو چی میخوای ! همینجا پشت تلفن
-نمیشه
و قطع کرد. آیش دختره ی ...
فرمون و چرخوندم و با مود عصبی به سمت آدرس رفتم
روبروی یه کافه ی لوکس پیاده شدم. اون واقعا من و به چنین جایی دعوت کرده؟
رفتم تو و دنبالش گشتم روبروی پنجره نشسته بود و دستش و زده بود زیر چونش
نگاهش به من افتاد و دستش و تو هوا چرخوند
نشستم روی صندلی روبروش که گارسون اومد و گفت: چی میل دارید
تهیونگ:هیچی فقط سفارش این خانم و بگیر ، من میخوام برم
داهیون: دوتا شیک بیار
گارسون: بله
تعظیم کرد و رفت
+چی میخوای؟
-نمیدونم خودت چی فکر میکنی؟
با عشوه مشغول حرف زدن از خودش شد که گفتم: من فکر کردم درمورد شرکت میخواستی چیزی بگی
داهیون: نه ، میخواستم درمورد خودمون حرف بزنم.
پوزخند زدم : خودمون؟
داهیون: هوومم.. پاشو بیاست
کلافه بلند شدم و دستی تو موهام کشیدم
اونم روبروم ایستاد . تقریبا هم قد من بود قدش 170 بود و کفشای بلند هم میپوشید . کراواتم رو توی دستاش گرفت که زود دستاش و پس زدم و گفتم: انگار حالت خوب نیست بهتره من برم !
دستاش و دور گردنم حلقه کرد ، مثل چسب بود و نمیتونستم از خودم جداش کنم
داهیون: من از پسرایی که ژست آدمای خوب میگیرن خوشم نمیاد ، از الان به بعد تو یه خیانتکاری
زود لبهام و بوسید و رفت عقب
+مشکلت چیه روانی؟
-هیچی ، الان دیگه میتونی بری
+اخراجی ، از فردا حق نداری بیای سرکار.
داهیون: چه بهتر علاقه ای هم بهش ندارم ، دیگه میتونی بری به سلامت.
---
بعد از اینکه نگهبان در و باز کرد وارد باغ شدم و نرفتم داخل. میدونستم منظور داهیون از "خیانتکار" چی بود ، حس میکردم آدم خیانتکاری ام که سورا هرلحظه ممکنه ازم بِرَنجِه . روی صندلی نشستم و با زل زدن به سنگ های کف استخر کمی آرومتر شدم
*سورا*
ساعت 11 بود و تهیونگ دوساعت پیش باید خونه بود.
نگهبان که از باغ وارد خونه شد گفت: خانم شما میدونید مشکل رئیس چیه؟
+چی تهیونگ اینجاست؟
نگهبان: آه خانم کیم اون یک ساعته که توی اون سگ سرما نشسته و با اینکه از سرمای هوا بدنش دون دون شده به گوشه ای خیره شده و پلک هم نمیزنه.
از توصیف خنده دار نگهبان گذشتم و گفتم: باشه تو برو سر پستت من میدونم چیکار کنم.
نگهبان: بله خانم.
از تو کمد یکی از تدی کُت های کیوتش و برداشتم و رفتم تو باغ. کمی چشم چرخوندم که دیدم زیر نور اسپوت لایت نشسته و به سنگ های استخر زل زده.
داد زدم: ته!
سرش و کج کرد و نگاهم کرد و دوباره به گوشه ای خیره شد.
دوییدم و کنارش نشستم. کت قهوه ای رنگش رو روی شونه هاش انداختم و گفتم: مشکلی پیش اومده؟
تهیونگ: نه ، برو تو سرما میخوری
سورا: یااا باهام قهری که اینطوری حرف میزنی؟
سرش و چرخوند به این نشونه که دیگه نمیخوام ببینمت
سورا: اینجا خیلی سرده ، توام زود مریض میشی ، بگو مشکل چیه؟ مثل بچه ها قهر کردی؟ از شنیدن کلمه قهر خجالتت نمیگیره؟
تهیونگ: من با تو قهر نیستم فقط میخواستم کمی تنها باشم
+ببخشید خلوتت و بهم زدم. من میرم
بلند شدم و که دستم و گرفت
به پاهاش اشاره کرد و گفت: بشین
نشستم روی پاهاش که خندید و دستاش و دورم حلقه کرد: هیچوقت ترکم نکن باشه؟
رفتاراش مشکوک شده بود ، با تعجب سرم و چرخوندم و گفتم: باشه
---
*جونگکوک*
پدرم وارد خونه شد و با خوشحالی داد زد: جونگکوک بیا اینجا ببینم
لیوان الکل رو کوبیدم روی میز و با چشمام به خدمتکار گفتم که جمعش کنه ، به سمتش رفتم که چندتا عکس بهم داد ، دونه دونه عکس هارو ورق زدم و گفتم: آره تهیونگ قدیما چندتا دوست دختر دیگه داشت ،که چی؟
با پشت دست زد تو سرم که چشمام و جمع کردم
-خنگ ، عکسا جدیدن.
+ابا میخوای چیکار کنی؟
-این عکسارو میفرستم به گوشی سورا
+خب ؟ و چه فرقی برای من میکنه؟
-اگر کات کنن میتونی بهش درخواست دوستی بدی.
+توام داری مثل مامان دیوونه میشی
--
تهیونگ اخمی کرد و دوتایی رفتیم تو اتاق ..
که هوسوک اومد وسطمون خوابید
تهیونگ هم لگدی بهش زد که با باسن رفت پایین و تا صبح دعوا کردن
---
*دو ماه بعد* تهیونگ-
دیگه به رفتار های داهیون عادت کرده بودم ، مثل یه دوست بود که البته سعی میکردم خیلی باهاش گرم نگیرم.
ساعت 9 شب بود و بعد از اینکه کارکنا رو فرستادم خونه خودمم نشستم تو ماشین که گوشیم زنگ خورد . ناشناس بود و منم جواب دادم
داهیون: تهیونگ شی میتونی بیای به ادرسی که برات میفرستم؟
تهیونگ: داهیون؟ شماره ی من رو..
مثل همیشه فرصت حرف زدن نداد: از پدرت گرفتم با کلی خواهش ، برات لوکیشن میفرستم زودباش که یه کار مهم دارم
اخم کردم و بخاطر جدی بودنم صدام کلفت تر از چیزی که هست شد: بگو چی میخوای ! همینجا پشت تلفن
-نمیشه
و قطع کرد. آیش دختره ی ...
فرمون و چرخوندم و با مود عصبی به سمت آدرس رفتم
روبروی یه کافه ی لوکس پیاده شدم. اون واقعا من و به چنین جایی دعوت کرده؟
رفتم تو و دنبالش گشتم روبروی پنجره نشسته بود و دستش و زده بود زیر چونش
نگاهش به من افتاد و دستش و تو هوا چرخوند
نشستم روی صندلی روبروش که گارسون اومد و گفت: چی میل دارید
تهیونگ:هیچی فقط سفارش این خانم و بگیر ، من میخوام برم
داهیون: دوتا شیک بیار
گارسون: بله
تعظیم کرد و رفت
+چی میخوای؟
-نمیدونم خودت چی فکر میکنی؟
با عشوه مشغول حرف زدن از خودش شد که گفتم: من فکر کردم درمورد شرکت میخواستی چیزی بگی
داهیون: نه ، میخواستم درمورد خودمون حرف بزنم.
پوزخند زدم : خودمون؟
داهیون: هوومم.. پاشو بیاست
کلافه بلند شدم و دستی تو موهام کشیدم
اونم روبروم ایستاد . تقریبا هم قد من بود قدش 170 بود و کفشای بلند هم میپوشید . کراواتم رو توی دستاش گرفت که زود دستاش و پس زدم و گفتم: انگار حالت خوب نیست بهتره من برم !
دستاش و دور گردنم حلقه کرد ، مثل چسب بود و نمیتونستم از خودم جداش کنم
داهیون: من از پسرایی که ژست آدمای خوب میگیرن خوشم نمیاد ، از الان به بعد تو یه خیانتکاری
زود لبهام و بوسید و رفت عقب
+مشکلت چیه روانی؟
-هیچی ، الان دیگه میتونی بری
+اخراجی ، از فردا حق نداری بیای سرکار.
داهیون: چه بهتر علاقه ای هم بهش ندارم ، دیگه میتونی بری به سلامت.
---
بعد از اینکه نگهبان در و باز کرد وارد باغ شدم و نرفتم داخل. میدونستم منظور داهیون از "خیانتکار" چی بود ، حس میکردم آدم خیانتکاری ام که سورا هرلحظه ممکنه ازم بِرَنجِه . روی صندلی نشستم و با زل زدن به سنگ های کف استخر کمی آرومتر شدم
*سورا*
ساعت 11 بود و تهیونگ دوساعت پیش باید خونه بود.
نگهبان که از باغ وارد خونه شد گفت: خانم شما میدونید مشکل رئیس چیه؟
+چی تهیونگ اینجاست؟
نگهبان: آه خانم کیم اون یک ساعته که توی اون سگ سرما نشسته و با اینکه از سرمای هوا بدنش دون دون شده به گوشه ای خیره شده و پلک هم نمیزنه.
از توصیف خنده دار نگهبان گذشتم و گفتم: باشه تو برو سر پستت من میدونم چیکار کنم.
نگهبان: بله خانم.
از تو کمد یکی از تدی کُت های کیوتش و برداشتم و رفتم تو باغ. کمی چشم چرخوندم که دیدم زیر نور اسپوت لایت نشسته و به سنگ های استخر زل زده.
داد زدم: ته!
سرش و کج کرد و نگاهم کرد و دوباره به گوشه ای خیره شد.
دوییدم و کنارش نشستم. کت قهوه ای رنگش رو روی شونه هاش انداختم و گفتم: مشکلی پیش اومده؟
تهیونگ: نه ، برو تو سرما میخوری
سورا: یااا باهام قهری که اینطوری حرف میزنی؟
سرش و چرخوند به این نشونه که دیگه نمیخوام ببینمت
سورا: اینجا خیلی سرده ، توام زود مریض میشی ، بگو مشکل چیه؟ مثل بچه ها قهر کردی؟ از شنیدن کلمه قهر خجالتت نمیگیره؟
تهیونگ: من با تو قهر نیستم فقط میخواستم کمی تنها باشم
+ببخشید خلوتت و بهم زدم. من میرم
بلند شدم و که دستم و گرفت
به پاهاش اشاره کرد و گفت: بشین
نشستم روی پاهاش که خندید و دستاش و دورم حلقه کرد: هیچوقت ترکم نکن باشه؟
رفتاراش مشکوک شده بود ، با تعجب سرم و چرخوندم و گفتم: باشه
---
*جونگکوک*
پدرم وارد خونه شد و با خوشحالی داد زد: جونگکوک بیا اینجا ببینم
لیوان الکل رو کوبیدم روی میز و با چشمام به خدمتکار گفتم که جمعش کنه ، به سمتش رفتم که چندتا عکس بهم داد ، دونه دونه عکس هارو ورق زدم و گفتم: آره تهیونگ قدیما چندتا دوست دختر دیگه داشت ،که چی؟
با پشت دست زد تو سرم که چشمام و جمع کردم
-خنگ ، عکسا جدیدن.
+ابا میخوای چیکار کنی؟
-این عکسارو میفرستم به گوشی سورا
+خب ؟ و چه فرقی برای من میکنه؟
-اگر کات کنن میتونی بهش درخواست دوستی بدی.
+توام داری مثل مامان دیوونه میشی
--
۶۹.۰k
۱۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.