رویایے میان مہ! پارت دوم
بلند شدم و در اتاقو باز کردم و به سمت دیانا که رو صندلی نشسته بود و برگه های نفر بعدی تو دستش بود رفتم. نیکا:خانوم رحیمی... دیا از جاش بلند شد و گفت:بله خانوم. نیکا:اقای امینی رو راهنمایی کنید به اتاقشون. دیانا رفت تا اتاق متین رو بهش نشون بده منم رفتم تو اتاق خودم. لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم. دیانا در اتاقو باز کرد و گفت: دوساعت دیگه نفر بعدی میادا. نیکا:باش برگه هاشو بزار رو میز ارایشم میخونم،راستی چند نفر دیگه مونده؟ دیا:بعد این دختره فقط یه نفر دیگه هست،ولی فاز این راستینو نمیفهمم که خاصته همه تو یروز بیان واسه قرارداد خو خسته میشیم ما. نیکا:موافقم کاراش واسه ماست البته بیشتر واسه تو عه دیگه. دیا:هعی اینم شانس مایه. دیا رفت و منم ساعتو واسه یک ساعت بعد زنگ گذاشتم و گرفتم خابیدم. یک ساعت بعد با صدای الارم بیدار شدم.رفتم تو دسشویی اتاقم و بعد شستن دست و صورتم یه شومیز مشکی با شلوار تنگ سفید پوشیدم موهامم یکم شونه زدم و رفتم بیرون از اتاق. دیا با این یارو ارسلان که اولین نفر امروز اومده بود داشت حرف میزد. بیخیال اونا رفتم سمت اشپرخونه و در یخچالو باز کردم و یه شیرقهوه ازش برداشتم . داشتم از شیرقهوم میخوردم که حرف دیا با ارسلان تموم شد و دیا ام اومد سمت اشپرخونه. نیکا:پسره چیکار داشت؟ دیا:هیچی چندتاسوال راجع به کارمون داشت. رفتم توی حیاط و همینجور واس خودم قدم میزدم،داشتم به این فکر میکردم که چه چیز ریسکی و پرپولی رو در پیش داریم. یه نفس عمیق کشیدم و بعدش رفتم تو اتاقم. برگه هارو از رو میز ارایشم برداشتم. اول به عکس دختره نگاه کردم،بدجور واسم اشنا بود. رفتم سراغ مشخصاتش. تا اسم و فامیلشو خوندم یادم اومد چرا اشنا بود،مهدیس رفیق دوران دبستانم. نگا کنا دنیا دوباره مارو انداخت بغل همدیگه. مشخصات،زندگی و همچیشو کامل خوندم. چیزایی که مربوط به بچگیش بوده خودم از قبل میدونستم. عه مهدیسم مثل بقیه الان عنکبوت تو جیبش لونه کرده که اخی طفلی. بعد خوندن مشخصات دوباره کت شلوارمو پوشیدم و ارایشمو یکم بیشتر کردم. نمیخاصتم قبل امضای قرارداد بفهمه ما همون دوستای قدیمی ایم،پس باید جوری که با بقیه رفتار میکردم میبودم. رفتم پیش دیا و گفتم: این یارو همکلاسی و دوست قدیمی منه هعی روزگار. دیا:عه این همون مهدیسیه که همیشه ازش میگفتی؟ نیکا:اره همونه،ببین چه کراشی شده لامصب. دیا:اره خوب چیزیه،حالا برو تو اتاقت الان میاد. رفتم تو اتاقم. مهدیس اومد و بعد امضای قرارداد گفت:ببخشید،شما ابتدایی تو مدرسه ی پروانه ی علم درس نبودید؟اخه چهره و اسمتون اشناست. نیکا:خودمم دیوونه.
-
دوزتان نظرتون؟
-
دوزتان نظرتون؟
۱۸.۲k
۱۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.