آرامش
از زبان راوی: چویا به خونه اش رسید و متوجه نبود دفتر خاطراتش شد فهمید که تو کتاب خونه جا گذاشته ولی انگار مهم نبود دیدن ولیعهد کشور یه جور ماجراجویی واسه خودش بود بیخیال به خواب رفت صبح که بیدار شد تقویم رو نگاه کرد سه شنبه بود بیاد به دفتر مرکزی میرفت برای کارآموزی اونجا به بچهها آموزش میداد و آموزش معلمی رو میگذروند
برای بچههای کلاس اولی شعر میخوند چون پیانو بلد بود به بچه هام یاد میداد اونجا مثل کلاس های خصوصی برای بچهها بود ( یاد آموزش پرورش افتادم😐💔🗡️)
چند ساعت گذشت بچهها دونه دونه از کلاس خارج شدن همه ی پدر مادر ها از چویا راضی بودن و میخواستن اون تو مدرسه ی بچه هاشون باشه اما آموزش های چویا یک ماه دیگه تموم میشد و وارد یک مدرسه میشد و خیلی خوشحال بود داشت وسایلش رو جمع میکرد که به کتابخانه بره که ....
- استاد اجازه هست
چویا دوباره تعظیم کرد
+ سرورم سلام خوش آمدید
- سلام چویا
دازای به چویا نزدیکتر شد
- خیلی قشنگ پیانو میزنی مثل دوران دبیرستان همیشه میخواستم بدونم کی بهت یاد داده
+ ممنونم...مادرم قبل از مرگش بهم یاد داد
- همیشه میزنی
+ نه فقط تو اینجا برا بچهها میزنم
- آها...میری خونه
+ نه میرم کتابخونه
- بیا باهم بریم
+ چی...
یهو دست چویا کشیده شد و رفتن بیرون تو ماشین و راننده رفت به سمت کتابخانه
وارد کتابخانه شدن یک ساعت گذشت چویا مثل همیشه نبود دازای متوجه شد
- چویا خوبی
+ ها...نه...چیز...بله..من خوبم
- چیزی شده
+ نه... فقط مردم چرا اینجوری نگاه میکنن
- بیخیال مهم نیست چجوری نگاه میکنن
+ اما...
- اما چی
+ اما شما ولیعهد کشور هستین من نباید برای شما مشکل درست کنم من فقط دردسر درست میکنم
و بعد بلند شد
+ ببخشید که دردسر ایجاد کردم لطفاً دیگه پیش من نیاین با اجازه
و چویا بعد از تعظیم کوتاهی از کتابخانه خارج شد ولی دازای.....
برای بچههای کلاس اولی شعر میخوند چون پیانو بلد بود به بچه هام یاد میداد اونجا مثل کلاس های خصوصی برای بچهها بود ( یاد آموزش پرورش افتادم😐💔🗡️)
چند ساعت گذشت بچهها دونه دونه از کلاس خارج شدن همه ی پدر مادر ها از چویا راضی بودن و میخواستن اون تو مدرسه ی بچه هاشون باشه اما آموزش های چویا یک ماه دیگه تموم میشد و وارد یک مدرسه میشد و خیلی خوشحال بود داشت وسایلش رو جمع میکرد که به کتابخانه بره که ....
- استاد اجازه هست
چویا دوباره تعظیم کرد
+ سرورم سلام خوش آمدید
- سلام چویا
دازای به چویا نزدیکتر شد
- خیلی قشنگ پیانو میزنی مثل دوران دبیرستان همیشه میخواستم بدونم کی بهت یاد داده
+ ممنونم...مادرم قبل از مرگش بهم یاد داد
- همیشه میزنی
+ نه فقط تو اینجا برا بچهها میزنم
- آها...میری خونه
+ نه میرم کتابخونه
- بیا باهم بریم
+ چی...
یهو دست چویا کشیده شد و رفتن بیرون تو ماشین و راننده رفت به سمت کتابخانه
وارد کتابخانه شدن یک ساعت گذشت چویا مثل همیشه نبود دازای متوجه شد
- چویا خوبی
+ ها...نه...چیز...بله..من خوبم
- چیزی شده
+ نه... فقط مردم چرا اینجوری نگاه میکنن
- بیخیال مهم نیست چجوری نگاه میکنن
+ اما...
- اما چی
+ اما شما ولیعهد کشور هستین من نباید برای شما مشکل درست کنم من فقط دردسر درست میکنم
و بعد بلند شد
+ ببخشید که دردسر ایجاد کردم لطفاً دیگه پیش من نیاین با اجازه
و چویا بعد از تعظیم کوتاهی از کتابخانه خارج شد ولی دازای.....
۴.۸k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.