«میشه برق اتاق روشن باشه؟! آخه من تو تاریکی خوابم نمی بره
«میشه برق اتاق روشن باشه؟! آخه من تو تاریکی خوابم نمی بره ، از تاریکی می ترسم»
چشماش رو دوخته بود به لب هام که بگم آره ، میشه برق اتاق روشن باشه... دستم رو بردم لای موهاش و پیشونی بدون خطش رو بوسیدم.دراز کشیدیم و زیر نور لامپ خوابیدیم. خوابیدیم نه، خوابید. چون من همون آدمی بودم که تمام زندگیم با چشم بند می خوابیدم و با کوچکترین نوری خواب از سرم می پرید.تا صبح به پهلو دراز کشیدم و پلک چشماش رو دیدم.کرکره ی بسته ای که وقتی باز می شد دنیام رو داخلش می دیدم.اولین شبی بود که کنارم خوابید، اولین شبی بود که کنارش تا صبح بیدار موندم. از اون شب دیگه هیچ شبی چراغ اتاق خوابم شب ها خاموش نشد.کم کم عادت کردم به زیر نور خوابیدن ... باور کردنش سخته ولی من عادت کردم به عادتش... دیگه هیچ وقت تو تاریکی خوابم نبرد ، حتی وقتی سال ها از رفتنش گذشته بود من زیر نور می خوابیدم. می دونی چیه آدم عادت می کنه به عادت های کسی که دوسش داره ، انقدر که حتی وقتی رفت اون عادت ها میشه یادگار بودنش...
حالا من پر از عادت هایی هستم که برای خودم نیست. یادگاری مهمون هایی هست که اومدن تو زندگیم و رفتن ... که تغییرم دادن و رفتن... انقدر که دیگه یادم نمیاد عادت های خودمچی بوده. امشب هیچ نوری تو این اتاق نیست. دوست دارم برگردم به عادت های خودم حتی اگه یه عمر شب ها تا صبح خوابم نبره.
@chelipa
کپی🚫
چشماش رو دوخته بود به لب هام که بگم آره ، میشه برق اتاق روشن باشه... دستم رو بردم لای موهاش و پیشونی بدون خطش رو بوسیدم.دراز کشیدیم و زیر نور لامپ خوابیدیم. خوابیدیم نه، خوابید. چون من همون آدمی بودم که تمام زندگیم با چشم بند می خوابیدم و با کوچکترین نوری خواب از سرم می پرید.تا صبح به پهلو دراز کشیدم و پلک چشماش رو دیدم.کرکره ی بسته ای که وقتی باز می شد دنیام رو داخلش می دیدم.اولین شبی بود که کنارم خوابید، اولین شبی بود که کنارش تا صبح بیدار موندم. از اون شب دیگه هیچ شبی چراغ اتاق خوابم شب ها خاموش نشد.کم کم عادت کردم به زیر نور خوابیدن ... باور کردنش سخته ولی من عادت کردم به عادتش... دیگه هیچ وقت تو تاریکی خوابم نبرد ، حتی وقتی سال ها از رفتنش گذشته بود من زیر نور می خوابیدم. می دونی چیه آدم عادت می کنه به عادت های کسی که دوسش داره ، انقدر که حتی وقتی رفت اون عادت ها میشه یادگار بودنش...
حالا من پر از عادت هایی هستم که برای خودم نیست. یادگاری مهمون هایی هست که اومدن تو زندگیم و رفتن ... که تغییرم دادن و رفتن... انقدر که دیگه یادم نمیاد عادت های خودمچی بوده. امشب هیچ نوری تو این اتاق نیست. دوست دارم برگردم به عادت های خودم حتی اگه یه عمر شب ها تا صبح خوابم نبره.
@chelipa
کپی🚫
۵۲.۲k
۲۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.