°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
Part:15
{چند دقیقه بعد}
جیمین:باورم نمیشه
سلدا:اصلا براچی؟! چرا اینجوری شد
که یهو سنا یونگ رو نگاه کرد
لب زد
سنا:تو...تو نمیتونستی از مامانم مراقبت کنی!؟
سنا:اگه عاشقش بودی..چرا حتی یدونه اشک هم از چشمت نیومد؟!هااا؟؟؟؟
جین:راست میگه
سلدا:کوان هم به خودت رفته
یونگ:ساکت شین
نامجون:بچه ها بریم خونه
کوک:بعد باید بریم مراسم
سنا:نمیخوام{گریه}
یونگی:هی هی گریه نکن{بغلش میکنه}
سلدا:بیا عزیزم بیا بریم سنا
{بعد از مراسم}
یونگی:سنا...دیگه باید بریم خونه
سنا:نمیخوام{بغض}
یونگی:درکت میکنم ولی دیگه شب شده
سنا:یونگی{گریه و یونگیو بغل میکنه}
یونگی:جانم؟!
سنا:هیچوقت ولم نکن{گریه}
یونگی:ولت نمیکنم{سرشو بوس میکنه}
{تو ماشین}
سلدا:وای خدا اینارو نگا
جیمین:سنا حالش خوب شه فقط
کوک:دقیقا...اینا باهم باشن
نامجون:خیلی کیوتن
تهیونگ:داره گریم میگیره
کوک:هیی گریه نکنن{بغلش میکنه}
تهیونگ:گریه نمیکنم بیبی
هوپی:اوق
جین:لطفا جلو سنا اینجوری نباشین...اون حالش بده
سلدا:آره آره...عه اومدن
نامجون:بچها...ما الان چرا اینجوری نشستیم؟!
سلدا:وادافاک دقیقا
سلدا:الان جیهوپ چسبیده به سقف
سلدا:تهیونگ و کوک هم بغل همدیگن
سلدا:وادافاککککک منو جیمین جلو نشستیم
جیمین:خب نصفتون گمشین تو ماشین یونگیو سنا
نامی جین:اوکی ما رفتیم
تهکوک:نههه ما میریم
جیمین:برین فقطط...بیچاره جیهوپ{خنده}
هوپی:خفه شو جیمین
{سنا و یونگی}
یونگی داشت ماشین رو روشن میکرد بریم که یهو در پشت باز شد
سنا:جیغ*
تهیونگ:بابا ماییم
یونگی:اینجا چیکار میکنین!؟
تهیونگ:اونجا جا نبود
کوک:جیهوپ اون دوتا دسته ای که داره! شبیه دسته صندلیه پیش شیشه اون دوتارو داشت و به سقف چسبیده بود{خنده}
یونگی:نخندون منو بیشور
سنا:میشه بریم؟{بیحال}
یونگی:بریم...بیاین بشینین
Part:15
{چند دقیقه بعد}
جیمین:باورم نمیشه
سلدا:اصلا براچی؟! چرا اینجوری شد
که یهو سنا یونگ رو نگاه کرد
لب زد
سنا:تو...تو نمیتونستی از مامانم مراقبت کنی!؟
سنا:اگه عاشقش بودی..چرا حتی یدونه اشک هم از چشمت نیومد؟!هااا؟؟؟؟
جین:راست میگه
سلدا:کوان هم به خودت رفته
یونگ:ساکت شین
نامجون:بچه ها بریم خونه
کوک:بعد باید بریم مراسم
سنا:نمیخوام{گریه}
یونگی:هی هی گریه نکن{بغلش میکنه}
سلدا:بیا عزیزم بیا بریم سنا
{بعد از مراسم}
یونگی:سنا...دیگه باید بریم خونه
سنا:نمیخوام{بغض}
یونگی:درکت میکنم ولی دیگه شب شده
سنا:یونگی{گریه و یونگیو بغل میکنه}
یونگی:جانم؟!
سنا:هیچوقت ولم نکن{گریه}
یونگی:ولت نمیکنم{سرشو بوس میکنه}
{تو ماشین}
سلدا:وای خدا اینارو نگا
جیمین:سنا حالش خوب شه فقط
کوک:دقیقا...اینا باهم باشن
نامجون:خیلی کیوتن
تهیونگ:داره گریم میگیره
کوک:هیی گریه نکنن{بغلش میکنه}
تهیونگ:گریه نمیکنم بیبی
هوپی:اوق
جین:لطفا جلو سنا اینجوری نباشین...اون حالش بده
سلدا:آره آره...عه اومدن
نامجون:بچها...ما الان چرا اینجوری نشستیم؟!
سلدا:وادافاک دقیقا
سلدا:الان جیهوپ چسبیده به سقف
سلدا:تهیونگ و کوک هم بغل همدیگن
سلدا:وادافاککککک منو جیمین جلو نشستیم
جیمین:خب نصفتون گمشین تو ماشین یونگیو سنا
نامی جین:اوکی ما رفتیم
تهکوک:نههه ما میریم
جیمین:برین فقطط...بیچاره جیهوپ{خنده}
هوپی:خفه شو جیمین
{سنا و یونگی}
یونگی داشت ماشین رو روشن میکرد بریم که یهو در پشت باز شد
سنا:جیغ*
تهیونگ:بابا ماییم
یونگی:اینجا چیکار میکنین!؟
تهیونگ:اونجا جا نبود
کوک:جیهوپ اون دوتا دسته ای که داره! شبیه دسته صندلیه پیش شیشه اون دوتارو داشت و به سقف چسبیده بود{خنده}
یونگی:نخندون منو بیشور
سنا:میشه بریم؟{بیحال}
یونگی:بریم...بیاین بشینین
۳.۶k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.