پارت 4 فیک جونگکوک
نامجون:ول کن کوکی برگرد حالا یچیزی شده دیگه
کوک:اوففف فقط بخاطر تو نامجون
جین :حالا هم برو اماده شو
کوک:من امادم که!
یونگی : میخوای کتک بخوری برو اماد شو دیگه اعه
کوک:اوففففففففف اه
جیمین :نق نقو
کوک:خودتی
کوک ویو
رفتم اماده شدم تو همین که داشتم اماده میشدم همش
به فکر ا/ت بودم
فقط میخواستم این کنسرت زود تموم بشه
(پرش به 7 ساعت بعد)
کنسرت بلخره تموم شده بود رفتم بیرون
دنبال ا/ت بودم همش دور ورم گشتم یکی صدام کرد
برگشتم دیدم ا/ته
ا/ت: جونگکوک
کوک:بله
ا/ت: دنباله کی میگردی
کوک:اعه اینجایی
ا/ت: اره دنباله من بودی
کوک:اهیم
ا/ت:خوب من دیگه باید برم
کوک:کجا
ا/ت:خونه😑
کوک:اهل خوب منم میام
ا/ت:کجاااا خونمون بابام هستش
کوک:خوب باشه من با تو که کاری ندارم
با بابات کار دارم :/
ا/ت:چیکار؟؟
کوک:چرا انقدر سوال میکنی
یه صحبت مردونه میخوایم بکنیم دیگه اعه
ا/ت:واا
کوک:والا
سوار ماشین شدیم راه افتادیم به خونه رسیدیم
زنگ :دین دین دین دین
بابا :کیهه؟
ا/ت: منم بابا
بابا :تو کی
کوک:منم بابا جونگکوک
بابا :اهااا بیا تو بیا تو
ا/ت:چطوری منو نشناخت :/؟
رفتیم بالا در زدیم بابا درو باز رفتیم داخل
بابا:دیدی گفتم ا/ت خانم دیدی گفتم
کوک:چیو گفتین بابا جان؟؟
ا/ت:هیچی اعه بابااا (اشاره با چشم)
بابا:باشه بابا اه
بابا:خوب پسرم دیگه چخبر
کوک:والا خبری نیست
بابا:ا/ت برو دوتا چایی بریز بیا
ا/ت: باشه
رفتم دوتا چایی اوردم
کوک:بابا جان میخوام یچی بگم اگه قبول کنین
بابا:چی پسرم
(همه ساکت بودن ناگهان خری گفت :در خماری بمانید عزیزانم 🗿✨💋)
کوک:اوففف فقط بخاطر تو نامجون
جین :حالا هم برو اماده شو
کوک:من امادم که!
یونگی : میخوای کتک بخوری برو اماد شو دیگه اعه
کوک:اوففففففففف اه
جیمین :نق نقو
کوک:خودتی
کوک ویو
رفتم اماده شدم تو همین که داشتم اماده میشدم همش
به فکر ا/ت بودم
فقط میخواستم این کنسرت زود تموم بشه
(پرش به 7 ساعت بعد)
کنسرت بلخره تموم شده بود رفتم بیرون
دنبال ا/ت بودم همش دور ورم گشتم یکی صدام کرد
برگشتم دیدم ا/ته
ا/ت: جونگکوک
کوک:بله
ا/ت: دنباله کی میگردی
کوک:اعه اینجایی
ا/ت: اره دنباله من بودی
کوک:اهیم
ا/ت:خوب من دیگه باید برم
کوک:کجا
ا/ت:خونه😑
کوک:اهل خوب منم میام
ا/ت:کجاااا خونمون بابام هستش
کوک:خوب باشه من با تو که کاری ندارم
با بابات کار دارم :/
ا/ت:چیکار؟؟
کوک:چرا انقدر سوال میکنی
یه صحبت مردونه میخوایم بکنیم دیگه اعه
ا/ت:واا
کوک:والا
سوار ماشین شدیم راه افتادیم به خونه رسیدیم
زنگ :دین دین دین دین
بابا :کیهه؟
ا/ت: منم بابا
بابا :تو کی
کوک:منم بابا جونگکوک
بابا :اهااا بیا تو بیا تو
ا/ت:چطوری منو نشناخت :/؟
رفتیم بالا در زدیم بابا درو باز رفتیم داخل
بابا:دیدی گفتم ا/ت خانم دیدی گفتم
کوک:چیو گفتین بابا جان؟؟
ا/ت:هیچی اعه بابااا (اشاره با چشم)
بابا:باشه بابا اه
بابا:خوب پسرم دیگه چخبر
کوک:والا خبری نیست
بابا:ا/ت برو دوتا چایی بریز بیا
ا/ت: باشه
رفتم دوتا چایی اوردم
کوک:بابا جان میخوام یچی بگم اگه قبول کنین
بابا:چی پسرم
(همه ساکت بودن ناگهان خری گفت :در خماری بمانید عزیزانم 🗿✨💋)
۱۲.۶k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.