part 144
#part_144
#فرار
تازه خیلیم مهربون من که دیدمش به صورت جذابش نمیخورد ادم بدی باشه ولی خوب لابد زود قضاوت کردم خالصه نزدیک شدنو منم سعی کردم بیشتر لبمو کش بدم که مثلا لبخندم ضایع نباشه اون خانمه اومد جلو و خیلی گرم بامن سلام و احوال پرسی کرد خیییلی صورت گرد و خوش فرم و با نمکی داشت و چشماشم قهوه ای بود اول فک کردم خانومه که خودشو طناز معرفی کرد مامان نازنینه ولی وقتی دیانا بهش گفت مامی تازه فهمیدم مامان دیاناعه اون دختره هم یکم کم سن و سال تر از نازنین میزد و قیافه خوبی داشت اونم سلام گرمی کرد و خودشو نادیا خواهر نازنین معرفی کرد گویا اینطور که شصت بنده خبردار شده نازنین جون به دلایلی خودشونو تلپ کردن خونه ارسلان جون اونم همراه مامان دیانا خوبه والا حالا چراشو بلاخره میفهمم نازنین جونم اومد جلو و خیلی معمولی و یکم سرد با من سلام کرد ولی همچین به ارسلان لبخند ملیح زد که دلم خواست قشششنگ موهاشو بکنم کثافت نکنه این از من خوشگل تره ولی ارسلان باهاش سرد سلام کرد و صورت نازنین یکم دپ شد و دلمو خنک کرد خودمم تو شوک بودم چی شد یهو اینهمه با این دختره دشمن شدم رفتیم تو خونه نشستیم رو مبلا یعنی فقط این مامان دیانارو عشقه همچین از صورتم تعریف کردو ذوق کرده بود انگار من عروس اونم آی جلو ارسلام احساس غرور بهم دست داد دیدنی دیانا که داشت میترکید از حسودی و همین خندمون مینداخت به قول خود طناز ارسلام عین پسرش بود ارسلانم با خنده ی من میخندید و از همون اول اومد نشست تو حلق من و دستشو انداخت دور کمرم حالا ذوق مرگ شده بودماااااا ولی هی چش غره میرفتم بهش توپ حرفامون که ته کشید همه ساکت شدیم یهو دیانا با خنده رو به نازنین و خواهرش گفت
- شما دوتا چقدر ساکتین
نادیا تک خنده ای کرد و گفت
- دیانا مگه حرفیم گذاشتی بمونه که بخوام بگم ؟؟؟
هممون از لحن شاکیش خندیدیم بهش میخورد سنش کمتراز من باشه ولی خیلی بیشتر از نازنین دوستش داشتم دیانا با طعنه گفت
#فرار
تازه خیلیم مهربون من که دیدمش به صورت جذابش نمیخورد ادم بدی باشه ولی خوب لابد زود قضاوت کردم خالصه نزدیک شدنو منم سعی کردم بیشتر لبمو کش بدم که مثلا لبخندم ضایع نباشه اون خانمه اومد جلو و خیلی گرم بامن سلام و احوال پرسی کرد خیییلی صورت گرد و خوش فرم و با نمکی داشت و چشماشم قهوه ای بود اول فک کردم خانومه که خودشو طناز معرفی کرد مامان نازنینه ولی وقتی دیانا بهش گفت مامی تازه فهمیدم مامان دیاناعه اون دختره هم یکم کم سن و سال تر از نازنین میزد و قیافه خوبی داشت اونم سلام گرمی کرد و خودشو نادیا خواهر نازنین معرفی کرد گویا اینطور که شصت بنده خبردار شده نازنین جون به دلایلی خودشونو تلپ کردن خونه ارسلان جون اونم همراه مامان دیانا خوبه والا حالا چراشو بلاخره میفهمم نازنین جونم اومد جلو و خیلی معمولی و یکم سرد با من سلام کرد ولی همچین به ارسلان لبخند ملیح زد که دلم خواست قشششنگ موهاشو بکنم کثافت نکنه این از من خوشگل تره ولی ارسلان باهاش سرد سلام کرد و صورت نازنین یکم دپ شد و دلمو خنک کرد خودمم تو شوک بودم چی شد یهو اینهمه با این دختره دشمن شدم رفتیم تو خونه نشستیم رو مبلا یعنی فقط این مامان دیانارو عشقه همچین از صورتم تعریف کردو ذوق کرده بود انگار من عروس اونم آی جلو ارسلام احساس غرور بهم دست داد دیدنی دیانا که داشت میترکید از حسودی و همین خندمون مینداخت به قول خود طناز ارسلام عین پسرش بود ارسلانم با خنده ی من میخندید و از همون اول اومد نشست تو حلق من و دستشو انداخت دور کمرم حالا ذوق مرگ شده بودماااااا ولی هی چش غره میرفتم بهش توپ حرفامون که ته کشید همه ساکت شدیم یهو دیانا با خنده رو به نازنین و خواهرش گفت
- شما دوتا چقدر ساکتین
نادیا تک خنده ای کرد و گفت
- دیانا مگه حرفیم گذاشتی بمونه که بخوام بگم ؟؟؟
هممون از لحن شاکیش خندیدیم بهش میخورد سنش کمتراز من باشه ولی خیلی بیشتر از نازنین دوستش داشتم دیانا با طعنه گفت
۱.۶k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.