پارت ۵
(فردا روز بعد):
امروز درواقع روز اول کاریم بود بگم زوق نداشتم دروغ گفتم رفتن لباسمو پوشیدم و کیفمو انداختم رو شونم و سواره ماشین شدم رسیدم وقتی رسیدم نفس عمیقی کشیدم و اروم گفتم
+امروز روزه توئه فهمیدی بزار تو روز اول مدیر بدونه کی هستی
داشتم اروم میرفتم به سمت آسانسور اینبار کسی توش نبود رفتم تا میخواستم درو ببندم دیدم بله کوک و بادیگارد اومدن تو هه نگو که هرروز باید همو ببینیم من هنوز دوستش دارم و هیچی از ارمی بودنم کم نشده ولی از اینکه اونجوری باهام برخورد کرد ناراحتم میکرد من فقط سوال پرسیدم.خلاصه من عین همیشه سرم پایین بود ولی نگاه سنگین اونو روی خودم احساس می کردم یکدفعه دیدم مدت خیلی زیادیه تو آسانسورم بالا رو دیدم نوشتم طبقه ۵ بلند گفتم
+واییییییییییی
ای خدا لعنتت کنه چرا انقدر بلند میگی حالا که چیزی نشده.کوک داشت با تعجب بهم نگاه می کرد منم گفتم ببخشید چیزی شده اینجوری نگاه می کنید؟
_ها....نه هیچی
بعد آسانسور.و زدم رو طبقه ۳ پیاده شدم و رفتم سراغ کارم. روی میزم بودم که منشی اومد و کلی کاغذ داد بهم روش یه پاکت هم بود گفت
امروز درواقع روز اول کاریم بود بگم زوق نداشتم دروغ گفتم رفتن لباسمو پوشیدم و کیفمو انداختم رو شونم و سواره ماشین شدم رسیدم وقتی رسیدم نفس عمیقی کشیدم و اروم گفتم
+امروز روزه توئه فهمیدی بزار تو روز اول مدیر بدونه کی هستی
داشتم اروم میرفتم به سمت آسانسور اینبار کسی توش نبود رفتم تا میخواستم درو ببندم دیدم بله کوک و بادیگارد اومدن تو هه نگو که هرروز باید همو ببینیم من هنوز دوستش دارم و هیچی از ارمی بودنم کم نشده ولی از اینکه اونجوری باهام برخورد کرد ناراحتم میکرد من فقط سوال پرسیدم.خلاصه من عین همیشه سرم پایین بود ولی نگاه سنگین اونو روی خودم احساس می کردم یکدفعه دیدم مدت خیلی زیادیه تو آسانسورم بالا رو دیدم نوشتم طبقه ۵ بلند گفتم
+واییییییییییی
ای خدا لعنتت کنه چرا انقدر بلند میگی حالا که چیزی نشده.کوک داشت با تعجب بهم نگاه می کرد منم گفتم ببخشید چیزی شده اینجوری نگاه می کنید؟
_ها....نه هیچی
بعد آسانسور.و زدم رو طبقه ۳ پیاده شدم و رفتم سراغ کارم. روی میزم بودم که منشی اومد و کلی کاغذ داد بهم روش یه پاکت هم بود گفت
۴.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.