پارت ۹
پارت ۹
پدرخوانده
جونگکوک پشت سر تهیونگ راه میرفت ولی هنوز تو شوک اون بوسه بود
مگه تهیونگ پدرش نبود؟پس این بوسه ها چی بود؟
حس پدرانه؟بوسه ی پدرانه؟نه نه
شبیه به هیچکدوم نبود ، چرا تهیونگ انقدر داشت گمراهش میکرد ؟ اصلا چطوری؟ جونگکوک کسی نبود که گمراه اینجور چیزا بشه ولی خب...اون پدرش بود یجورایی و این خلاف قوانین بود...
وقتی به خودش اومد که کیم جلوی یه در وایستاد و در زد ، حدس میزد دفتر مدیر باشه
بعد چندثانیه در باز شد و مرد پیری با کیم سلام و احوالپرسی کرد و بعد جونگکوک رو از بالا به پایین آنالیز کرد
◇ خوش اومدی پسرم ، بفرما داخل
ممنون
جونگکوک وارد اتاق شد که باد خونکی که بخاطر روشن بودن کولر داخل دفتر بود به صورتش خورد
بغل تهیونگ روی صندلی ساکت نشست
◇ خب اقای کیم ، پسرخواندتون که میخواستین ثبتنامش کنید ایشونه؟
- بله کیم جونگکوک که سال اخر رو باید بخونه
◇ متوجه هستم ، وقتی گفتین خودم براشون به شخصه کتاب تهیه کردم ...
از روی صندلی رو به روی تهیونگ و جونگکوک بلند شد و در یه کمد رو باز کرد و یه مشما کتاب رو برداشت
روی میز جلوی اونا گذاشت و سر جاش نشست
- ممنون اقای چو ، لازم به زحمت نبود
◇ زحمت چیه اقای کیم بلاخره ما اتحادی داریم انجام وظيفه بوده
تهیونگ لبخندی زد و نگاهشو به جونگکوک داد
- جونگکوک تو میتونی کتاب هات رو برداری و بری ، اقای چوی ممنون میشم کلید کمد جونگکوک رو بدین
چوی دستشو داخل جیبش کرد و کلید رو روی میز گذاشت و به سمتشون هول داد
تهیونگ کلید رو برداشت و به جونگکوک داد
- خب برو از یکی کمک بگیر که راه رو نشونت بده
باشه ، خدانگهدار
جونگکوک از دفتر چوی بیرون اومد و توی راه رو داشت راه میرفت که با کسی بر خورد
سرشو بالا اورد که که به یارو فحش بده ولی با فیلیکس رو به رو شد
خدای منننن فیلیکسسسس
■ جونگکوککککک اینجا چیکار میکنی پسر تو الان باید پرورشگاه باشیی
اوه خدایا دقیقا یه روز بعد تو اومدن منم بردن
■ واقعا؟
اره پسر ، تازه کسی که منو برده اسمش کیم تهیونگ بوده یارو خر پوله
■ خدای من ، پدر جدیده منم دیروز با یکی حرف میزد که اسمش تهیونگ بود اونم خیلی خرپوله خونش یه عمارته
اوهو ، اسم پدر تو چیه فیلیکس
■ کیم نامجون راستی یه شوهر داره به اسم کیم سوکجین ، خیلی باحالن اینا هم پولدارن و یه پسرخوانده ی دیگه هم دارن که خیلی کراشه دادا
چه باحال ، حالا اینارو ولش بیا بریم مدرسه رو بهم نشون بده
■ بریم بریم منم یه روزه اومدم باهم میبینیم...
ادامه دارد...
۳۵ لایک
پدرخوانده
جونگکوک پشت سر تهیونگ راه میرفت ولی هنوز تو شوک اون بوسه بود
مگه تهیونگ پدرش نبود؟پس این بوسه ها چی بود؟
حس پدرانه؟بوسه ی پدرانه؟نه نه
شبیه به هیچکدوم نبود ، چرا تهیونگ انقدر داشت گمراهش میکرد ؟ اصلا چطوری؟ جونگکوک کسی نبود که گمراه اینجور چیزا بشه ولی خب...اون پدرش بود یجورایی و این خلاف قوانین بود...
وقتی به خودش اومد که کیم جلوی یه در وایستاد و در زد ، حدس میزد دفتر مدیر باشه
بعد چندثانیه در باز شد و مرد پیری با کیم سلام و احوالپرسی کرد و بعد جونگکوک رو از بالا به پایین آنالیز کرد
◇ خوش اومدی پسرم ، بفرما داخل
ممنون
جونگکوک وارد اتاق شد که باد خونکی که بخاطر روشن بودن کولر داخل دفتر بود به صورتش خورد
بغل تهیونگ روی صندلی ساکت نشست
◇ خب اقای کیم ، پسرخواندتون که میخواستین ثبتنامش کنید ایشونه؟
- بله کیم جونگکوک که سال اخر رو باید بخونه
◇ متوجه هستم ، وقتی گفتین خودم براشون به شخصه کتاب تهیه کردم ...
از روی صندلی رو به روی تهیونگ و جونگکوک بلند شد و در یه کمد رو باز کرد و یه مشما کتاب رو برداشت
روی میز جلوی اونا گذاشت و سر جاش نشست
- ممنون اقای چو ، لازم به زحمت نبود
◇ زحمت چیه اقای کیم بلاخره ما اتحادی داریم انجام وظيفه بوده
تهیونگ لبخندی زد و نگاهشو به جونگکوک داد
- جونگکوک تو میتونی کتاب هات رو برداری و بری ، اقای چوی ممنون میشم کلید کمد جونگکوک رو بدین
چوی دستشو داخل جیبش کرد و کلید رو روی میز گذاشت و به سمتشون هول داد
تهیونگ کلید رو برداشت و به جونگکوک داد
- خب برو از یکی کمک بگیر که راه رو نشونت بده
باشه ، خدانگهدار
جونگکوک از دفتر چوی بیرون اومد و توی راه رو داشت راه میرفت که با کسی بر خورد
سرشو بالا اورد که که به یارو فحش بده ولی با فیلیکس رو به رو شد
خدای منننن فیلیکسسسس
■ جونگکوککککک اینجا چیکار میکنی پسر تو الان باید پرورشگاه باشیی
اوه خدایا دقیقا یه روز بعد تو اومدن منم بردن
■ واقعا؟
اره پسر ، تازه کسی که منو برده اسمش کیم تهیونگ بوده یارو خر پوله
■ خدای من ، پدر جدیده منم دیروز با یکی حرف میزد که اسمش تهیونگ بود اونم خیلی خرپوله خونش یه عمارته
اوهو ، اسم پدر تو چیه فیلیکس
■ کیم نامجون راستی یه شوهر داره به اسم کیم سوکجین ، خیلی باحالن اینا هم پولدارن و یه پسرخوانده ی دیگه هم دارن که خیلی کراشه دادا
چه باحال ، حالا اینارو ولش بیا بریم مدرسه رو بهم نشون بده
■ بریم بریم منم یه روزه اومدم باهم میبینیم...
ادامه دارد...
۳۵ لایک
۱۰.۳k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳