Part : ۷۱
Part : ۷۱ 《بال های سیاه》
+ ریکی! کاش میتونستم بگم که از دیدنت خوشحالم اما خب من نمیتونم همچین حرفیو به تو بزنم...و اینکه هنوز اونقدری ضعیف و بد بخت نشدم که بزارم آدم بازنده و کثیفی مثل تو هر طور که دلش میخواد در موردم حرف بزنه...انگار هنوز درسی که بارِ آخر بهت دادم رو فراموش کردی؟
خب پس انگار مجبورم دوباره برات یادآوری کنم...
ریکی که تویه قیافش خشم و عصبانیت دیده میشد با نعره زیرپوش کثیفش رو پاره کرد تا عضلاتش رو به همه و ماریا نشون بده و سعی کنه تویه نبرد صحبت شون پیروز شه:
[منو از چی می ترسونی هر*زه؟ نکنه چون میدونی قراره به دست من کشته شی دیگه زمانی برای هر*زه بازیات باقی نمونه داری زر مفت میزنی؟
جونگکوک که با شنیده اون کلمه ی وقیح خونش به جوش اومده بود اونم مثل مرد نعره کشید:
_حواست به دهنه بی چفت و بستت باشه که چه کلماتی ازشون میاد بیرون!
اگه نمیتونی دهنتو ببندی فقط کافیه به من بگی تا بیام و یه جوری برات جرش بدم که تا پایان عمرت دیگه نتونی دهنه کثیفتو ببندی!
ماریا میخواست دخل ریکی رو بیاره اما وقتی عصبانیت پسر رو دید ته دلش گرم شد که این سری تنها نیست مثله تمام دفعه هایی که هر کسی بهش توهین میکرد، کسی جز خودش نبود تا از حق خودش دفاع کنه...
ریکی با دیدن پسر با عصبانیت خندید:
[ تو دیگه چی میگی این وسط جوجه؟ البته با توجه به ظاهرت و لباسای مارکت میشه فهمید که بچه پولداری! خب پس بلادرینا برای پول هر*زگی میکنه!
ماریا داشت خودشو کنترل می کرد که مبادا یهو ویکی کنترلش رو به دست بگیره و از اونجا حمام خون بسازه،
پسر با فک منقبض شده اش به سمت ریکی حرکت کرد...افرادی که اونجا بودن یکصدا میگفتن "بزنش"
و خب معلوم نبود که به ریکی میگفتن یا به جونگکوک!
جونگکوک به محض نزدیک شدن به مرد که با اون نیشخند کثیفش بهش خیره بود یه مشت محکم خوابوند تویه صورتش ریکی و مرد چند قدمی عقب رفت و دستشو زیر بینیش کشید و با تعجب به خون روی دستاش نگاه کرد...نه فقط ریکی بلکه بیشتر افراد اونجا انتظار نداشتن یه بچه پولدار انقدر محکم...اونم با ضربه ی اول تویه صورت ریکی مشت بزنه و منجر به خون دماغ شدن اون هم بشه... حداقل انتظار داشتن اولین مشت رو ریکی بزنه!
ریکی با حرص، درحالی که ابهتش رفته بود و همین چند لحظه پیش از یه بچه پولدار مشت خورده بود گفت:
[الان چه غلطی کردی؟! چیه نکنه چون به هر*زه ات توهین کردم____
حرفش با مشت دوم جونگکوک خفه شد...
جونگکوک رسما خون جلوی چشماشو گرفته بود..
+ ریکی! کاش میتونستم بگم که از دیدنت خوشحالم اما خب من نمیتونم همچین حرفیو به تو بزنم...و اینکه هنوز اونقدری ضعیف و بد بخت نشدم که بزارم آدم بازنده و کثیفی مثل تو هر طور که دلش میخواد در موردم حرف بزنه...انگار هنوز درسی که بارِ آخر بهت دادم رو فراموش کردی؟
خب پس انگار مجبورم دوباره برات یادآوری کنم...
ریکی که تویه قیافش خشم و عصبانیت دیده میشد با نعره زیرپوش کثیفش رو پاره کرد تا عضلاتش رو به همه و ماریا نشون بده و سعی کنه تویه نبرد صحبت شون پیروز شه:
[منو از چی می ترسونی هر*زه؟ نکنه چون میدونی قراره به دست من کشته شی دیگه زمانی برای هر*زه بازیات باقی نمونه داری زر مفت میزنی؟
جونگکوک که با شنیده اون کلمه ی وقیح خونش به جوش اومده بود اونم مثل مرد نعره کشید:
_حواست به دهنه بی چفت و بستت باشه که چه کلماتی ازشون میاد بیرون!
اگه نمیتونی دهنتو ببندی فقط کافیه به من بگی تا بیام و یه جوری برات جرش بدم که تا پایان عمرت دیگه نتونی دهنه کثیفتو ببندی!
ماریا میخواست دخل ریکی رو بیاره اما وقتی عصبانیت پسر رو دید ته دلش گرم شد که این سری تنها نیست مثله تمام دفعه هایی که هر کسی بهش توهین میکرد، کسی جز خودش نبود تا از حق خودش دفاع کنه...
ریکی با دیدن پسر با عصبانیت خندید:
[ تو دیگه چی میگی این وسط جوجه؟ البته با توجه به ظاهرت و لباسای مارکت میشه فهمید که بچه پولداری! خب پس بلادرینا برای پول هر*زگی میکنه!
ماریا داشت خودشو کنترل می کرد که مبادا یهو ویکی کنترلش رو به دست بگیره و از اونجا حمام خون بسازه،
پسر با فک منقبض شده اش به سمت ریکی حرکت کرد...افرادی که اونجا بودن یکصدا میگفتن "بزنش"
و خب معلوم نبود که به ریکی میگفتن یا به جونگکوک!
جونگکوک به محض نزدیک شدن به مرد که با اون نیشخند کثیفش بهش خیره بود یه مشت محکم خوابوند تویه صورتش ریکی و مرد چند قدمی عقب رفت و دستشو زیر بینیش کشید و با تعجب به خون روی دستاش نگاه کرد...نه فقط ریکی بلکه بیشتر افراد اونجا انتظار نداشتن یه بچه پولدار انقدر محکم...اونم با ضربه ی اول تویه صورت ریکی مشت بزنه و منجر به خون دماغ شدن اون هم بشه... حداقل انتظار داشتن اولین مشت رو ریکی بزنه!
ریکی با حرص، درحالی که ابهتش رفته بود و همین چند لحظه پیش از یه بچه پولدار مشت خورده بود گفت:
[الان چه غلطی کردی؟! چیه نکنه چون به هر*زه ات توهین کردم____
حرفش با مشت دوم جونگکوک خفه شد...
جونگکوک رسما خون جلوی چشماشو گرفته بود..
۳.۴k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.