اخر:parte
دوستان گل این پارت آخر خیلی ویو داره 🙂
ویو ات: من ار حرف کوک خیلی ناراحت شدم بخاطر همین از خونه زدم بیرون
ویو کوک: روی مبل نشسته بودن به خودم گفتم :چرا با ات اینجوری حرف زدم باید از دلش در بیارم مطمئنم رفته ساحل چون اونجا به ات پیشنهاد ازدواج دادم
ویو ادمین:کوک کتشو برداشت و سویچ و از روی اپن برداشت و رفت ساحل
ویو ات:خدایا مگه من چکار کردم من...من که حرف بدی نزدم من فقط به کوک گفتم حوصله این کار ها رو ندارم خب اگه من بد منظورم رو رسوندم خب میگفت
ویو کوک:من انقدر سرعتم زیاد بود که نزدیک بود تصادف کنم
ویو ات: نشسته بودم داشتم گریه میکردم خودمو جمع کردم چون هوا سرد بود به خاطر همین وقتی قشنگ گریه کردم بلند شدم برم خونه داشتم همین جوری تا خود خونه قدم میزدم که یکی منو صدا زد
-:ات؟
کوک داشت می دویید تا بیاد طرفم که یهو پاش پیچ خورد افتاد روی زمین منم نگران شدم دوییدم سمتش بلندش کردن بهش گفتم
+:خوبی چیزت که نشد؟
-:نه خوبم
+:اهان
-:بیا بریم خونه باهات حرف دارم (دست ات رو گرفته بود)
+: دستمو ول کن اصلا همینجا بگو (با گریه و عصبانیت)
-:ات منو ببخش
یه کم آروم شدم و باخودم فکر کردم و به خودم گفتم که شاید تقصیر خودم هم بوده (داخل ذهنش)
+:میدونی چیه کوک تقصیر منم بود
-:نه تو که کاری نکردی بیبی بیا فراموشش کنیم
با این حرف کوک سرم رو تکون دادم به معنی اره که کوک همونجا لباشو گذاشت روی لبام و بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم و کوک پیشونیشو گذاشت روی پیشونیم و بهم گفت:
-: عزیزم دیگه سعی کنیم بخاطر مسائل کوچیک هم دیگه رو اذیت نکنیم
+:باشه
-:خب حالا دیگه حرف زیادی بسه بیا بریم خونه خیلی سرده
+:اره بریم دیگه خیلی سرد شده
بعدش رفتیم خونه
(پرش به صبح)
صبح بلند شدم دیدم کوک کنارم نیست پاشدم رفتم حمام دوش گرفتم و رفتم داخل آشپزخونه دیدم کوک داره صبحونه درست میکنه رفتم و از پشت بغلش کردم و گفتم
+:تو چرا نرفتی سر کار؟
-:صبح بخیر امروز رو اختصاصی برای تو وقت گذاشتم
پایان
خیلی زیاد شد
بچه ها ببخشید که دیر شد دیروز خیلی کار داشتم بخاطر همین یادم رفت بزارم😞
ویو ات: من ار حرف کوک خیلی ناراحت شدم بخاطر همین از خونه زدم بیرون
ویو کوک: روی مبل نشسته بودن به خودم گفتم :چرا با ات اینجوری حرف زدم باید از دلش در بیارم مطمئنم رفته ساحل چون اونجا به ات پیشنهاد ازدواج دادم
ویو ادمین:کوک کتشو برداشت و سویچ و از روی اپن برداشت و رفت ساحل
ویو ات:خدایا مگه من چکار کردم من...من که حرف بدی نزدم من فقط به کوک گفتم حوصله این کار ها رو ندارم خب اگه من بد منظورم رو رسوندم خب میگفت
ویو کوک:من انقدر سرعتم زیاد بود که نزدیک بود تصادف کنم
ویو ات: نشسته بودم داشتم گریه میکردم خودمو جمع کردم چون هوا سرد بود به خاطر همین وقتی قشنگ گریه کردم بلند شدم برم خونه داشتم همین جوری تا خود خونه قدم میزدم که یکی منو صدا زد
-:ات؟
کوک داشت می دویید تا بیاد طرفم که یهو پاش پیچ خورد افتاد روی زمین منم نگران شدم دوییدم سمتش بلندش کردن بهش گفتم
+:خوبی چیزت که نشد؟
-:نه خوبم
+:اهان
-:بیا بریم خونه باهات حرف دارم (دست ات رو گرفته بود)
+: دستمو ول کن اصلا همینجا بگو (با گریه و عصبانیت)
-:ات منو ببخش
یه کم آروم شدم و باخودم فکر کردم و به خودم گفتم که شاید تقصیر خودم هم بوده (داخل ذهنش)
+:میدونی چیه کوک تقصیر منم بود
-:نه تو که کاری نکردی بیبی بیا فراموشش کنیم
با این حرف کوک سرم رو تکون دادم به معنی اره که کوک همونجا لباشو گذاشت روی لبام و بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم و کوک پیشونیشو گذاشت روی پیشونیم و بهم گفت:
-: عزیزم دیگه سعی کنیم بخاطر مسائل کوچیک هم دیگه رو اذیت نکنیم
+:باشه
-:خب حالا دیگه حرف زیادی بسه بیا بریم خونه خیلی سرده
+:اره بریم دیگه خیلی سرد شده
بعدش رفتیم خونه
(پرش به صبح)
صبح بلند شدم دیدم کوک کنارم نیست پاشدم رفتم حمام دوش گرفتم و رفتم داخل آشپزخونه دیدم کوک داره صبحونه درست میکنه رفتم و از پشت بغلش کردم و گفتم
+:تو چرا نرفتی سر کار؟
-:صبح بخیر امروز رو اختصاصی برای تو وقت گذاشتم
پایان
خیلی زیاد شد
بچه ها ببخشید که دیر شد دیروز خیلی کار داشتم بخاطر همین یادم رفت بزارم😞
۱۰.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.