چند پارتی جونگکوک وقتی دیگه نمیخوادت...(پارت۷/آخر)
دکتر:متاسفم ولی...شما بچتون رو از دست دادید...
جونگکوک با شنیدن این حرف دکتر، همینجوری وایساد و به دکتر خیره شد و اشک میریخت، نه چیزی میشنید، نه چیزی حس میکرد...با زانو روی زمین افتاد و صورتش رو با دستاش گرفت و فریاد بلندی زد ک باعث شد تمام پرستارا دورش جمع شن..
-یک ساعت بعد-
جونگکوک الان روی صندلی بیمارستان نشسته بود و گریه میکرد، حداقل از این خوشحال بود ک ا.تش زندس...ک دکتر اومد
دکتر:آقای جئون، همسرتون از مراقبت های ویژه به بخش منتقل شدند، تقریبا یک دقیقه ی دیگه بهوش میان و میتونید ببینیدش
جونگکوک:ممنون(صدای گرفته)
جونگکوک بلند شد و رفت سمت اتاق ا.ت و روی صندلی کنارش نشست و با چشمای اشکی بهش خیره شد...دستای ا.ت رو گرفت و با شصتش دستاش رو نوازش کرد و پیشونیش رو بوسید...
جونگکوک:عزیزم...بهت..بهت هق قول میدم ک ازت مراقبت کنم، و نزارم حتی ی زخم کوچولو رو بدن ظریفت(نمیدونم با این ظ ست)داشته باشی عسلم..
ک ا.ت چشماش رو باز کرد و چند بار پلک زد تا نور براش عادت بشه
ا.ت:ج..جونگکوک..(ضعیف)
جونگکوک با چشمای اشکی ک برق میزد ب ات خیره شد
جونگکوک:هق جان جونگکوک
ا.ت با یاد آوری تمام اتفاقات ی اخمی کرد و گفت:باید میمردم
جونگکوک:ا.ت لطفا گوش کن...من الان فهمیدم چ اشتباه بزرگی کردم...ا.ت اگه برگردی بهت قول میدم بهتر از قبل باشم، قول میدم انقدر بهت توجه و اهمیت و محبت کنم ک خودت بکی بسه، فقط هق ی شامس دیگه ب من هق بده..
ا.ت:از کجا معلوم اینبار هم گول کسی رو نخوری؟
جونگکوک:ا.ت نمیخورم هق به جون تو نمیخورم، فقط ی شانس دیگه بهم بده نا دوباره بابا بشم
ا.ت:راجب چی حرف میزنی؟
جونگکوک:ا.ت هق تو حامله بودی..
ا.ت چشماش ۴ تا شد و اشک ریخت و گفت:من من حامله بودم؟
جونگکوک: ا.ت، لطفا بهم ی فرصت دیگه بده، پشیمونت نمیکنم..
ا.ت:خب قول میدی ی زندگی بهتر برام بسازی، هیچوقت زیر قولت نزنی، روز تولدمو فراموش نکنی؟
جونگکوک سرشو تکون داد:آره ،قول میدم عزیزم
ا.ت بغضش شکست و شروع ب گریه کرد:جونگکوک هق
جونگکوک آروم اشکاش رو پاک کرد و ا.ت رو آروم بغل کرد و گفت:جون جونگکوک...
ا.ت:عاشقتم هق
جونگکوک:من بیشتر خانمکوچولو! خب حالا خیلی کار دارم باهات، میرم گارای ترخیصت رو بکنم...
-یکسالبعد-
ا.ت:اه جونگکوک نکن، بدش ب من
جونگکوک:نمیخام، بچه ی خودمه، خوشگل بابا کی بوده؟تو بودی کوچولوی من، عاشقتم فرشته ی من!
ا.ت با بغض الکی ب جونگکوک خیره شد:پ من چی؟
جونگکوک خنده ای کرد و ا.ت رو بغل کرد:شما دو تا تنها دارایی های منید، عاشقتونم..
.
.
پایان/امیدوارمدوستداشتهباشید..>
.
.
...نظرتون، راجبش؟...
فکنمیکردم حمایت شع..
جونگکوک با شنیدن این حرف دکتر، همینجوری وایساد و به دکتر خیره شد و اشک میریخت، نه چیزی میشنید، نه چیزی حس میکرد...با زانو روی زمین افتاد و صورتش رو با دستاش گرفت و فریاد بلندی زد ک باعث شد تمام پرستارا دورش جمع شن..
-یک ساعت بعد-
جونگکوک الان روی صندلی بیمارستان نشسته بود و گریه میکرد، حداقل از این خوشحال بود ک ا.تش زندس...ک دکتر اومد
دکتر:آقای جئون، همسرتون از مراقبت های ویژه به بخش منتقل شدند، تقریبا یک دقیقه ی دیگه بهوش میان و میتونید ببینیدش
جونگکوک:ممنون(صدای گرفته)
جونگکوک بلند شد و رفت سمت اتاق ا.ت و روی صندلی کنارش نشست و با چشمای اشکی بهش خیره شد...دستای ا.ت رو گرفت و با شصتش دستاش رو نوازش کرد و پیشونیش رو بوسید...
جونگکوک:عزیزم...بهت..بهت هق قول میدم ک ازت مراقبت کنم، و نزارم حتی ی زخم کوچولو رو بدن ظریفت(نمیدونم با این ظ ست)داشته باشی عسلم..
ک ا.ت چشماش رو باز کرد و چند بار پلک زد تا نور براش عادت بشه
ا.ت:ج..جونگکوک..(ضعیف)
جونگکوک با چشمای اشکی ک برق میزد ب ات خیره شد
جونگکوک:هق جان جونگکوک
ا.ت با یاد آوری تمام اتفاقات ی اخمی کرد و گفت:باید میمردم
جونگکوک:ا.ت لطفا گوش کن...من الان فهمیدم چ اشتباه بزرگی کردم...ا.ت اگه برگردی بهت قول میدم بهتر از قبل باشم، قول میدم انقدر بهت توجه و اهمیت و محبت کنم ک خودت بکی بسه، فقط هق ی شامس دیگه ب من هق بده..
ا.ت:از کجا معلوم اینبار هم گول کسی رو نخوری؟
جونگکوک:ا.ت نمیخورم هق به جون تو نمیخورم، فقط ی شانس دیگه بهم بده نا دوباره بابا بشم
ا.ت:راجب چی حرف میزنی؟
جونگکوک:ا.ت هق تو حامله بودی..
ا.ت چشماش ۴ تا شد و اشک ریخت و گفت:من من حامله بودم؟
جونگکوک: ا.ت، لطفا بهم ی فرصت دیگه بده، پشیمونت نمیکنم..
ا.ت:خب قول میدی ی زندگی بهتر برام بسازی، هیچوقت زیر قولت نزنی، روز تولدمو فراموش نکنی؟
جونگکوک سرشو تکون داد:آره ،قول میدم عزیزم
ا.ت بغضش شکست و شروع ب گریه کرد:جونگکوک هق
جونگکوک آروم اشکاش رو پاک کرد و ا.ت رو آروم بغل کرد و گفت:جون جونگکوک...
ا.ت:عاشقتم هق
جونگکوک:من بیشتر خانمکوچولو! خب حالا خیلی کار دارم باهات، میرم گارای ترخیصت رو بکنم...
-یکسالبعد-
ا.ت:اه جونگکوک نکن، بدش ب من
جونگکوک:نمیخام، بچه ی خودمه، خوشگل بابا کی بوده؟تو بودی کوچولوی من، عاشقتم فرشته ی من!
ا.ت با بغض الکی ب جونگکوک خیره شد:پ من چی؟
جونگکوک خنده ای کرد و ا.ت رو بغل کرد:شما دو تا تنها دارایی های منید، عاشقتونم..
.
.
پایان/امیدوارمدوستداشتهباشید..>
.
.
...نظرتون، راجبش؟...
فکنمیکردم حمایت شع..
۲۵.۹k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.