پارت پنجم شوالیه های پنهان
پارت پنجم شوالیه های پنهان
_________________________________________________________________________
اونااااا ..... اون دو تا فردین که دیشب داشتن دعوا میکردن؟؟؟ مثل دیشب این دوتا ماسک زدن که
الکس با ابهتی وارد شد و همه از سر میز بلند شدن که به الکس احترام بزارن
من پشمی برام نمونده بود
الکس رفت و روی صندلی مخصوصش نشست من هم صندلیم کنار اون و اون دو تا بود ، به آدمای دیگه که دقت میکردم اونا ماسکی نزده بودن عجیب نیست؟چرا اینا باید ماسک بزنن؟؟
داشتم فکر میکردم که یه خانم پیری شروع به حرف زدن کرد : به به میبینم که خواهر زاده هام بزرگ شدن
یه مرد چاق بین اونا با چهچهه گفت : هاهاهاها بله مادام اونوقت که شما الکس ، لوکاس و آلفردو دیدین اونا تازه به دنیا اومده بودن
همه تو اون جمع خندیدن به جز من و اون دوتا که اسمشون رو فهمیدم و الکس
همه غرق در خندیدن بودن که یهو ... در باز شد
دختری با موهای بلوند و چشمای صورتی رنگ وارد سالن شد و گفت : اووومممم دیر کردم؟
سکوتی همه جارو فرا گرفت
آلفرد گفت : که اینطور پس خواهر جان بلخره تشریفشون رو آوردن یکم بیشتر آماده میشدین
اون دختر گفت : هوم ، چه بی ادب چطور جرعت میکنی با خواهر بزرگترت اینجوری حرف بزنی؟؟
همونجا من بلند شدم و گفتم : ببخشید دوشیزه مو زرد عقدی ولی این هم بی ادبیه که با برادرتون اینجوری حرف بزنین
اون گفت :دوشیزهههه موووو عقققدیییی؟؟؟(وی اینجا پاره میشد😂💔( هاااانننن اصن تو کی باشیییییی....
همونجا الکس بلند شد و گفت : دیگه بسه، الیزابت بیا و بشین
الیزابت زمزمه کرد : اگه فقط یه سال ازم بزرگتر نبودی الان لهت میکردم....
من نشستم و با خیال راحت چاییمو هم زدم تا اینکه..
_________________________________________________________________________
پایان پارت پنجم
ببخشید که خیلی طول کشید و نزاشتم حالم خوب نبود واقعا ببخشید♡
به جاش فردا دو تا پارت میزارم
_________________________________________________________________________
اونااااا ..... اون دو تا فردین که دیشب داشتن دعوا میکردن؟؟؟ مثل دیشب این دوتا ماسک زدن که
الکس با ابهتی وارد شد و همه از سر میز بلند شدن که به الکس احترام بزارن
من پشمی برام نمونده بود
الکس رفت و روی صندلی مخصوصش نشست من هم صندلیم کنار اون و اون دو تا بود ، به آدمای دیگه که دقت میکردم اونا ماسکی نزده بودن عجیب نیست؟چرا اینا باید ماسک بزنن؟؟
داشتم فکر میکردم که یه خانم پیری شروع به حرف زدن کرد : به به میبینم که خواهر زاده هام بزرگ شدن
یه مرد چاق بین اونا با چهچهه گفت : هاهاهاها بله مادام اونوقت که شما الکس ، لوکاس و آلفردو دیدین اونا تازه به دنیا اومده بودن
همه تو اون جمع خندیدن به جز من و اون دوتا که اسمشون رو فهمیدم و الکس
همه غرق در خندیدن بودن که یهو ... در باز شد
دختری با موهای بلوند و چشمای صورتی رنگ وارد سالن شد و گفت : اووومممم دیر کردم؟
سکوتی همه جارو فرا گرفت
آلفرد گفت : که اینطور پس خواهر جان بلخره تشریفشون رو آوردن یکم بیشتر آماده میشدین
اون دختر گفت : هوم ، چه بی ادب چطور جرعت میکنی با خواهر بزرگترت اینجوری حرف بزنی؟؟
همونجا من بلند شدم و گفتم : ببخشید دوشیزه مو زرد عقدی ولی این هم بی ادبیه که با برادرتون اینجوری حرف بزنین
اون گفت :دوشیزهههه موووو عقققدیییی؟؟؟(وی اینجا پاره میشد😂💔( هاااانننن اصن تو کی باشیییییی....
همونجا الکس بلند شد و گفت : دیگه بسه، الیزابت بیا و بشین
الیزابت زمزمه کرد : اگه فقط یه سال ازم بزرگتر نبودی الان لهت میکردم....
من نشستم و با خیال راحت چاییمو هم زدم تا اینکه..
_________________________________________________________________________
پایان پارت پنجم
ببخشید که خیلی طول کشید و نزاشتم حالم خوب نبود واقعا ببخشید♡
به جاش فردا دو تا پارت میزارم
۵.۹k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.