pawn/ پارت ۴۳
اسلایدها: سویول- ووک
دو ماه بعد...
از زبان نویسنده:
ا/ت در مدت دو ماه اخیر توی شرکت ووک مشغول به کار شده بود... ووک با اون به احترام برخورد میکرد... چون سویول ازش خواسته بود که به چشم ات خیلی خوب بیاد... مثل رییس شرکت نبود براش... درست مثل یه دوست و پشتیبان باهاش همراه شده بود... ات باورش کرده بود... به عنوان یه دوست خوب!
حتی پیش تهیونگ هم دربارش زیاد گفته بود... و تهیونگ هم خوشحال بود که ات مشکلی نداره... .
و اما بیماری تهیونگ! .... تهیونگ بیماریش خوب شده بود... دیگه نیازی به شیمی درمانی و دارو نداشت... سر زنده شده بود... احساس خوبی داشت... در طول روز حتما ات رو ملاقات میکرد... ات تایم ناهارش رو توی شرکت نمیموند و با تهیونگ میرفتن بیرون... تهیونگ هم به شرکت پدرش رفته بود و شروع به کار کرده بود...
تهیونگ و ات بیش از هر زمانی وابسته ی هم شده بودن... حالا که تمام موانع پشت سر گذاشته شده بود تنها یه مشکل دیگه مونده بود... و اون هم راضی کردن خانواده هاشون بود... اما چنان از رابطشون شاد بودن که میترسیدن اگه چیزی بگن همه چی از هم بپاشه... برای همین احساس میکردن که بهتره کمی بیشتر به خودشون فرصت بدن و بعد از اون یه تصمیم درست بگیرن... .
از زبان سویول:
تهیونگ کاملا خوب شده بود... دیگه مرگ تهدیدش نمیکرد... روحیشم خوب شده بود... اما من مطمئنم همه چیز فقط تا وقتی خوبه که خانوادم متوجه وجود ات نشدن... اگر بفهمن!! بازم اتفاقات ۷ سال پیش تکرار میشه... ولی من نمیذارم! قبل از همه این مشکلو حل میکنم!...
از زبان ووک:
سویول باهام تماس گرفت... بهم گفت دیگه باید شروع کنم!... گفت زمانش رسیده که ریشه این ارتباط قطع بشه... طبق چیزایی که توی این دو ماه از ا/ت فهمیده بودم به سویول گفتم: اما تا جاییکه من متوجه شدم این رابطه عمیق تر از این حرفاس... چجوری میشه به این سادگیا از هم پاشوندش!... ا/ت حتی یه بارم تایم ناهارشو توی شرکت نمونده... هرطور شده خودشو به تهیونگ میرسونه... حتی در این حدم کاری ازم برنمیاد
سویول: تو مگه نگفتی درست از همین اخلاق ا/ت خوشت میاد؟ از اینکه انقد وفاداره؟
ووک: آره گفتم... ولی نمیدونم چیکار کنم
سویول: من کمکت میکنم... اتفاقا سخت نیست... فقط باید ات رو پیش تهیونگ دروغگو جلوه بدی... اونجوری تهیونگ بهش بی اعتماد میشه... وقتیم اعتماد نباشه... چه عشق یک ساله... چه صد ساله از بین میره!!
ووک: متوجه شدم چی میگی... باشه!! هستم...
دو ماه بعد...
از زبان نویسنده:
ا/ت در مدت دو ماه اخیر توی شرکت ووک مشغول به کار شده بود... ووک با اون به احترام برخورد میکرد... چون سویول ازش خواسته بود که به چشم ات خیلی خوب بیاد... مثل رییس شرکت نبود براش... درست مثل یه دوست و پشتیبان باهاش همراه شده بود... ات باورش کرده بود... به عنوان یه دوست خوب!
حتی پیش تهیونگ هم دربارش زیاد گفته بود... و تهیونگ هم خوشحال بود که ات مشکلی نداره... .
و اما بیماری تهیونگ! .... تهیونگ بیماریش خوب شده بود... دیگه نیازی به شیمی درمانی و دارو نداشت... سر زنده شده بود... احساس خوبی داشت... در طول روز حتما ات رو ملاقات میکرد... ات تایم ناهارش رو توی شرکت نمیموند و با تهیونگ میرفتن بیرون... تهیونگ هم به شرکت پدرش رفته بود و شروع به کار کرده بود...
تهیونگ و ات بیش از هر زمانی وابسته ی هم شده بودن... حالا که تمام موانع پشت سر گذاشته شده بود تنها یه مشکل دیگه مونده بود... و اون هم راضی کردن خانواده هاشون بود... اما چنان از رابطشون شاد بودن که میترسیدن اگه چیزی بگن همه چی از هم بپاشه... برای همین احساس میکردن که بهتره کمی بیشتر به خودشون فرصت بدن و بعد از اون یه تصمیم درست بگیرن... .
از زبان سویول:
تهیونگ کاملا خوب شده بود... دیگه مرگ تهدیدش نمیکرد... روحیشم خوب شده بود... اما من مطمئنم همه چیز فقط تا وقتی خوبه که خانوادم متوجه وجود ات نشدن... اگر بفهمن!! بازم اتفاقات ۷ سال پیش تکرار میشه... ولی من نمیذارم! قبل از همه این مشکلو حل میکنم!...
از زبان ووک:
سویول باهام تماس گرفت... بهم گفت دیگه باید شروع کنم!... گفت زمانش رسیده که ریشه این ارتباط قطع بشه... طبق چیزایی که توی این دو ماه از ا/ت فهمیده بودم به سویول گفتم: اما تا جاییکه من متوجه شدم این رابطه عمیق تر از این حرفاس... چجوری میشه به این سادگیا از هم پاشوندش!... ا/ت حتی یه بارم تایم ناهارشو توی شرکت نمونده... هرطور شده خودشو به تهیونگ میرسونه... حتی در این حدم کاری ازم برنمیاد
سویول: تو مگه نگفتی درست از همین اخلاق ا/ت خوشت میاد؟ از اینکه انقد وفاداره؟
ووک: آره گفتم... ولی نمیدونم چیکار کنم
سویول: من کمکت میکنم... اتفاقا سخت نیست... فقط باید ات رو پیش تهیونگ دروغگو جلوه بدی... اونجوری تهیونگ بهش بی اعتماد میشه... وقتیم اعتماد نباشه... چه عشق یک ساله... چه صد ساله از بین میره!!
ووک: متوجه شدم چی میگی... باشه!! هستم...
۱۶.۳k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.