خسته ام ، می فهمید ؟
خسته ام ، می فهمید ؟
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن
خسته از حس غریبانه ی این تنهایی
بخدا خسته ام از این همه تکرارِ سکوت
بخدا خسته ام از این همه لبخند دروغ
همه ی عمر دروغ...
گفته ام من به شما
گفته ام عاشق پروانه شدم ؟
واله و مست شدم از ضربان دلِ گل ؟
شمع را می فهمم ؟
کذب محض است !
دروغ است !
دروغ !
من چه می دانم از ...حس پروانه شدن ؟
من چه می دانم گل،
عشق را می فهمد؟... یا فقط دلبریش را بلد است؟
من چه می دانم شمع
واپسین لحظه ی مرگ
حسرت زندگیش پروانه ست ؟... یا هراسان شدن از فاجعه ی نیست شدن ؟
بخدا من همه را لاف زدم
بخدا من همه ی عمر به عشاق حسادت کردم
باختم من همه ی عمر دلم را به سراب
باختم من همه ی عمر دلم را
به هراسِ تَرِ یک بوسه به لبهای خزان
بخدا لاف زدم
من نمی دانم عشق
رنگ سرخ است ؟
آبیست ؟
یا مهتاب هر شب
واقعا" مهتابیست ؟
عشق را در زمان کودکیم
خواب دیدم یکبار
خواستم صادق و عاشق باشم
خواستم مست شقایق باشم
خواستم غرق شوم
در شطِ مهر و وفا
اما حیف !
حس من کوچک بود...
یا شاید مغلوب...
پیش زیبایی ها؛
بخدا خسته شدم
می شود قلب مرا عفو کنید ؟
و رهایم بکنید
تا تراویدنِ از پنجره را درک کنم ؟
تا دلم باز شود ؟
نغمه ی زندگی آغاز شود
خسته ام ، درک کنید
می روم زندگیم را بکنم
می روم مثل شما
پیِ احساس غریبم تا باز
کمی آرام شوم
می روم تا شاید
اندکی فارغ از این تلخیِ فرجام شوم
خسته ام ، می فهمید ؟
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن
خسته از حس غریبانه ی این تنهایی
بخدا خسته ام از این همه تکرارِ سکوت
بخدا خسته ام از این همه لبخند دروغ
همه ی عمر دروغ...
گفته ام من به شما
گفته ام عاشق پروانه شدم ؟
واله و مست شدم از ضربان دلِ گل ؟
شمع را می فهمم ؟
کذب محض است !
دروغ است !
دروغ !
من چه می دانم از ...حس پروانه شدن ؟
من چه می دانم گل،
عشق را می فهمد؟... یا فقط دلبریش را بلد است؟
من چه می دانم شمع
واپسین لحظه ی مرگ
حسرت زندگیش پروانه ست ؟... یا هراسان شدن از فاجعه ی نیست شدن ؟
بخدا من همه را لاف زدم
بخدا من همه ی عمر به عشاق حسادت کردم
باختم من همه ی عمر دلم را به سراب
باختم من همه ی عمر دلم را
به هراسِ تَرِ یک بوسه به لبهای خزان
بخدا لاف زدم
من نمی دانم عشق
رنگ سرخ است ؟
آبیست ؟
یا مهتاب هر شب
واقعا" مهتابیست ؟
عشق را در زمان کودکیم
خواب دیدم یکبار
خواستم صادق و عاشق باشم
خواستم مست شقایق باشم
خواستم غرق شوم
در شطِ مهر و وفا
اما حیف !
حس من کوچک بود...
یا شاید مغلوب...
پیش زیبایی ها؛
بخدا خسته شدم
می شود قلب مرا عفو کنید ؟
و رهایم بکنید
تا تراویدنِ از پنجره را درک کنم ؟
تا دلم باز شود ؟
نغمه ی زندگی آغاز شود
خسته ام ، درک کنید
می روم زندگیم را بکنم
می روم مثل شما
پیِ احساس غریبم تا باز
کمی آرام شوم
می روم تا شاید
اندکی فارغ از این تلخیِ فرجام شوم
خسته ام ، می فهمید ؟
۲.۹k
۱۲ فروردین ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.