(پارت۵۸)
از جاش بلند شد و رفت به طرف آشپزخونه...
یه لیوان از توی کابینت برداشت و به طرف یخچال رفت...
ا/ت:واو!بابا چقد آبمیوه خریدی!!
بعد از آشپزخونه بیرون رفت که به شوگا برخورد کرد!
شوگا:ع..عه..ببخشید ا/ت هواسم نبود.
ا/ت:نه..بابا خواهش میکنم..شوگا
که یکدفعه خوابش پرید و به خودش اومد!
ها؟؟شوگا؟؟تو اينجا چیکار میکنی؟؟
شوگا:ها؟تو اينجا چیکار میکنی؟؟
ا/ت:نه نه نه تو اومدی خونه ی...ما؟
شوگا:ام...نه فکر میکنم تو توی خونه ی منی ا/ت.
ا/ت:عه!واقعا؟من دیشب نرفتم خونه بعد از تمرین؟؟
شوگا:مثل اینکه خوابمون برده بوده.
جونگ کوک:صبح بخیر شوگا هیونگ!
عه سلام ا/ت تو هم اينجا موندی؟
ا/ت:فکنم اینجام..ولی کاملا اتفاقی!
اوه راستی!مامانم!
جونگ کوک:وای!بهش نگفته بودیم!
نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه!!!
نگران نباشید و فقط...
ا/ت:فقط؟
جونگ کوک:بجنب ا/ت!!!
شوگا:من اینارو جمع میکنم!راستی ا/ت لباسات خشک شدن.
ا/ت:عه خیلی ممنونم!
و دوید به سمت اتاق تا لباسای خودشو بپوشه.
جونگ کوک:ا/ت من میرسونمت!
و وقتی داشت میدوید به سمت در یکدفعه لیز خورد و افتاد روی زمین!
شوگا:خوبی؟؟
جونگ کوک:آخ..اره خوبم!
و از جاش بلند شد و در رو باز کرد.
ا/ت از اتاق بیرون اومد و لباس های شوگا رو بهش برگردوند.
ا/ت:ازت خیلی ممنونم بابت همه چیز ولی باید زود برم!
شوگا:یه لحظه صبر کن ا/ت!
بعد هم جلو رفت و ا/ت رو بغل کرد...
خیلی ممنونم ا/ت خیلی بهم خوش گذشت بازم بیا!
ا/ت به سمت در رفت و در رو باز کرد...
کفشاش رو پوشید و رفت به سمت ماشین...
سوار ماشین شد و راه افتادن.
جونگ کوک:اگه مادرت چیزی گفت..میتونی همش رو بندازی گردن من.
ا/ت:نه نه..اصلا نگران نباش همین که بفهمه پیش تو بودم خیالش راحت میشه..چونکه پدر و مادرم خیلی بهت اعتماد دارن!
جونگ کوک:واقعا؟خوشحالم که بهم اعتماد دارن!
به خونه رسیدن...
یه لیوان از توی کابینت برداشت و به طرف یخچال رفت...
ا/ت:واو!بابا چقد آبمیوه خریدی!!
بعد از آشپزخونه بیرون رفت که به شوگا برخورد کرد!
شوگا:ع..عه..ببخشید ا/ت هواسم نبود.
ا/ت:نه..بابا خواهش میکنم..شوگا
که یکدفعه خوابش پرید و به خودش اومد!
ها؟؟شوگا؟؟تو اينجا چیکار میکنی؟؟
شوگا:ها؟تو اينجا چیکار میکنی؟؟
ا/ت:نه نه نه تو اومدی خونه ی...ما؟
شوگا:ام...نه فکر میکنم تو توی خونه ی منی ا/ت.
ا/ت:عه!واقعا؟من دیشب نرفتم خونه بعد از تمرین؟؟
شوگا:مثل اینکه خوابمون برده بوده.
جونگ کوک:صبح بخیر شوگا هیونگ!
عه سلام ا/ت تو هم اينجا موندی؟
ا/ت:فکنم اینجام..ولی کاملا اتفاقی!
اوه راستی!مامانم!
جونگ کوک:وای!بهش نگفته بودیم!
نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه!!!
نگران نباشید و فقط...
ا/ت:فقط؟
جونگ کوک:بجنب ا/ت!!!
شوگا:من اینارو جمع میکنم!راستی ا/ت لباسات خشک شدن.
ا/ت:عه خیلی ممنونم!
و دوید به سمت اتاق تا لباسای خودشو بپوشه.
جونگ کوک:ا/ت من میرسونمت!
و وقتی داشت میدوید به سمت در یکدفعه لیز خورد و افتاد روی زمین!
شوگا:خوبی؟؟
جونگ کوک:آخ..اره خوبم!
و از جاش بلند شد و در رو باز کرد.
ا/ت از اتاق بیرون اومد و لباس های شوگا رو بهش برگردوند.
ا/ت:ازت خیلی ممنونم بابت همه چیز ولی باید زود برم!
شوگا:یه لحظه صبر کن ا/ت!
بعد هم جلو رفت و ا/ت رو بغل کرد...
خیلی ممنونم ا/ت خیلی بهم خوش گذشت بازم بیا!
ا/ت به سمت در رفت و در رو باز کرد...
کفشاش رو پوشید و رفت به سمت ماشین...
سوار ماشین شد و راه افتادن.
جونگ کوک:اگه مادرت چیزی گفت..میتونی همش رو بندازی گردن من.
ا/ت:نه نه..اصلا نگران نباش همین که بفهمه پیش تو بودم خیالش راحت میشه..چونکه پدر و مادرم خیلی بهت اعتماد دارن!
جونگ کوک:واقعا؟خوشحالم که بهم اعتماد دارن!
به خونه رسیدن...
۱۱.۴k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.