فیک جونگ کوک پارت ۶۰ (معشوقه)
اشکام دیدم رو تار کرده بودن و همینطور که سرم پایین بی توجه به اطرافم به راهم ادامه میدادم یهو با فریاد یه نفر که گفت "خواستم بگم عاشقتم کوک"سمتش برگشتم اون ا.ت بود .یعنی من اشتباه کردم؟ یعنی اون میخواست این حرفو بهم بگه؟من چرا انقد زود قضاوتش کردم؟یهو با گریه داد زدم:
کوک:منم عاشقتم....منم دوستت دارم...منو ببخش ا.ت .....بابت حرفایی که بهت زدم منو ببخش....منو ببخش که زود قضاوتت کردم.....
داشتم سمتش میدویدم که یهو فریاد زد.:
ا.ت:نههههه، کوک نیاااااااااا مراقب باشششش ماشیننننن
یهو برگشتم که دیدم یه ماشین با سرعت بهم برخورد کرد و سیاهی.......
ویو ا.ت
کوک داشت سمتم میدوید که یهو دیدم یه ماشین داره با سرعت به سمتش میاد داد زدم که نیاد که یهو ماشین بهش برخورد کرد!......باورم نمیشه کوک روی زمین افتاده بود و حلقه ای از خون دورش بود...دست و پام بی جون شدن دیگه توان راه رفتن نداشتم...اون ماشین هم سریع فرار کرد...نکنه اون ماشین رو همون مردی که خواست پسر عموم رو بکشه فرستاده بود؟نکنه فکر کرده جونگ کوک بزرگترین مافیای کره اس؟نکنه فکر کرده که جونگ کوک بزرگترین رقیبشه؟جونگ کوکه من بخاطر اون پسرعمویه لعنتیم مرد...فدای اون عوضی شد!اگه پیداش کنم اونو میکشم! اگه اون هیچوقت نمیخواست با من قرار بزاره شاید الان کوک زنده بود! ولی اگه پسرعموم از رابطه منو و کوک خبر دار شده باشه؟ اگه اون مرد رو فرستاده بود تا کوک رو بکشه چی؟همش تقصیر منه!اگه منه احمق زمان از دستم در نمیرفت به دیدنش میرفتم قطعا دنبالم رو نمیگرفت که چرا دیر کردم!اونوقت شاید افرادش دنبال کوک نمیومدن!یا شاید هم اینطور نیست و من اشتباه میکنم؟خودم هم حسابی گیج شده بودم!یعنی کی میخواست کوک رو بکشه....به زور خودمو روی زمین کشیدم و رفتم کنار جونگ کوک و سر خونیش رو توی دستام گرفتم...
ا.ت:همینو میخواستی؟ الان خیالت راحت شد؟ من بهت گفتم بزار برات توضیح بدم چرا رفتی بیرون تا اینطور بشه؟من بدون تو چیکار کنم؟.....لبامو روی لباش گذاشتم که دیدم هنوز گرمه! خیلی صعیف و بیرون نفس میکشید!نفسهاش رو حس میکردم!یعنی اون نمرده هنوز امید هست! یهو دیدم چند تا مرد سیاه پوش و قد بلند اومدن و جونگ کوک رو داخل یه ماشین گذاشتن...منم همش جیغ میکشیدم و آستین کوک رو میکشیدم که مانعشون بشم ولی بی فایده بود!مردمی هم که دورمون جمع شده بودن هیچ کاری نمیکردن و فقط تماشا میکردن یه دفعه یکی از اون مردا منو بلند کرد و داخل ماشین انداخت منم فقط جیغ میزدم کوک رو محکم بغل کردم و داد زدم :
ا.ت:نمیزارم بهش دست بزنید عوضیا(داد و جیغ)
همینطور که کوک رو گرفته بودم گریه میکردم یعنی اونا میخوان چه بلایی سر ما بیارن؟.........
کوک:منم عاشقتم....منم دوستت دارم...منو ببخش ا.ت .....بابت حرفایی که بهت زدم منو ببخش....منو ببخش که زود قضاوتت کردم.....
داشتم سمتش میدویدم که یهو فریاد زد.:
ا.ت:نههههه، کوک نیاااااااااا مراقب باشششش ماشیننننن
یهو برگشتم که دیدم یه ماشین با سرعت بهم برخورد کرد و سیاهی.......
ویو ا.ت
کوک داشت سمتم میدوید که یهو دیدم یه ماشین داره با سرعت به سمتش میاد داد زدم که نیاد که یهو ماشین بهش برخورد کرد!......باورم نمیشه کوک روی زمین افتاده بود و حلقه ای از خون دورش بود...دست و پام بی جون شدن دیگه توان راه رفتن نداشتم...اون ماشین هم سریع فرار کرد...نکنه اون ماشین رو همون مردی که خواست پسر عموم رو بکشه فرستاده بود؟نکنه فکر کرده جونگ کوک بزرگترین مافیای کره اس؟نکنه فکر کرده که جونگ کوک بزرگترین رقیبشه؟جونگ کوکه من بخاطر اون پسرعمویه لعنتیم مرد...فدای اون عوضی شد!اگه پیداش کنم اونو میکشم! اگه اون هیچوقت نمیخواست با من قرار بزاره شاید الان کوک زنده بود! ولی اگه پسرعموم از رابطه منو و کوک خبر دار شده باشه؟ اگه اون مرد رو فرستاده بود تا کوک رو بکشه چی؟همش تقصیر منه!اگه منه احمق زمان از دستم در نمیرفت به دیدنش میرفتم قطعا دنبالم رو نمیگرفت که چرا دیر کردم!اونوقت شاید افرادش دنبال کوک نمیومدن!یا شاید هم اینطور نیست و من اشتباه میکنم؟خودم هم حسابی گیج شده بودم!یعنی کی میخواست کوک رو بکشه....به زور خودمو روی زمین کشیدم و رفتم کنار جونگ کوک و سر خونیش رو توی دستام گرفتم...
ا.ت:همینو میخواستی؟ الان خیالت راحت شد؟ من بهت گفتم بزار برات توضیح بدم چرا رفتی بیرون تا اینطور بشه؟من بدون تو چیکار کنم؟.....لبامو روی لباش گذاشتم که دیدم هنوز گرمه! خیلی صعیف و بیرون نفس میکشید!نفسهاش رو حس میکردم!یعنی اون نمرده هنوز امید هست! یهو دیدم چند تا مرد سیاه پوش و قد بلند اومدن و جونگ کوک رو داخل یه ماشین گذاشتن...منم همش جیغ میکشیدم و آستین کوک رو میکشیدم که مانعشون بشم ولی بی فایده بود!مردمی هم که دورمون جمع شده بودن هیچ کاری نمیکردن و فقط تماشا میکردن یه دفعه یکی از اون مردا منو بلند کرد و داخل ماشین انداخت منم فقط جیغ میزدم کوک رو محکم بغل کردم و داد زدم :
ا.ت:نمیزارم بهش دست بزنید عوضیا(داد و جیغ)
همینطور که کوک رو گرفته بودم گریه میکردم یعنی اونا میخوان چه بلایی سر ما بیارن؟.........
۹.۲k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.