My lovely mafia🍷🧸🐾 p⁷
یونگی همونطور بلند گفت
یونگی « چرا؟ مگه پیش سوجین و سوجون نمیمونی؟
یونجی « اوپ..اوپا...باید برات بگم...
.
.
خدمتکار لیوان ابی رو جلوی یونجی که چشماش از اشک خیس بود گذاشت...
یونگی نفس عمیقی کشید و گفت
یونگی « نمیخوای بگی چیشده؟
یونجی بغضش ترکید و ادامه داد...
یونجی «هققق...سوجین...دوباره روانی شده بود...میخواست منو هق...بکشه...و..ولی سوجون به بهونه اینکه میخواست منو...نجات...بده..هق...برد تو اتاق و میخواست...دو..دوباره بم تج*اوز کنه!
راوی « با شنیدن حرفای یونجی، پسرا بهت زده بهم نگاه کردند که یونجی ادامه داد...
یونجی « یونگی...میدونم دوست نداری پیشت باشم و نمیخوای کسی بدونه خواهرتم ولی...خواهش میکنم چندشب فقط بذار بمونم...قول میدم یه کار پاره وقت پیدا ک..
که حرفش بت صدای یونگی قطع شد...
یونگی « حساب اون عوضی هارو بعدا میرسم ولی الان....این حرفارو بس کن تا هروقت بخوای میتونی بمونی...ولی یه سوال...تو گفتی دوباره...منظورت چی بود؟!
یونجی « خ..خب..چیزه..من..من...
جیمین « اههه خب یونجی بگو دیگه! یبار سوجون به یونجی تجاوز کرده البته کار به جاهای باریک نکشید چون نگهبان رسید ولی خب....
با گفتن موضوع از زبون جیمین، میشد واضح صورت سرخ یونگی رو تشخیص داد...
یونگی « حسابی عصبی شده بودم...درسته خیلی برام مهم نیست ولی نه در این حد...به هر حال هرچی باشه ته تهش که خواهرمه و دوسش دارم!....یونجی چرا زودتر بم نگفتی؟!
یونجی « چون اون موقع سوجون میفهمید و بدتر میشد همچی!...
یونگی « اههه خیلی خب...یکم تو اتاق من استراحت کن تا برات یه اتاق رو اماده کنم...
یونجی « آمممم مگه اتاق قبلی خودم چشه؟
جیمین « یه مهمون هست. توش...
یونجی « جدی؟ کیه؟
جیمین « از این دوتا پت و مت بپرس →_→
یونگی « چرا؟ مگه پیش سوجین و سوجون نمیمونی؟
یونجی « اوپ..اوپا...باید برات بگم...
.
.
خدمتکار لیوان ابی رو جلوی یونجی که چشماش از اشک خیس بود گذاشت...
یونگی نفس عمیقی کشید و گفت
یونگی « نمیخوای بگی چیشده؟
یونجی بغضش ترکید و ادامه داد...
یونجی «هققق...سوجین...دوباره روانی شده بود...میخواست منو هق...بکشه...و..ولی سوجون به بهونه اینکه میخواست منو...نجات...بده..هق...برد تو اتاق و میخواست...دو..دوباره بم تج*اوز کنه!
راوی « با شنیدن حرفای یونجی، پسرا بهت زده بهم نگاه کردند که یونجی ادامه داد...
یونجی « یونگی...میدونم دوست نداری پیشت باشم و نمیخوای کسی بدونه خواهرتم ولی...خواهش میکنم چندشب فقط بذار بمونم...قول میدم یه کار پاره وقت پیدا ک..
که حرفش بت صدای یونگی قطع شد...
یونگی « حساب اون عوضی هارو بعدا میرسم ولی الان....این حرفارو بس کن تا هروقت بخوای میتونی بمونی...ولی یه سوال...تو گفتی دوباره...منظورت چی بود؟!
یونجی « خ..خب..چیزه..من..من...
جیمین « اههه خب یونجی بگو دیگه! یبار سوجون به یونجی تجاوز کرده البته کار به جاهای باریک نکشید چون نگهبان رسید ولی خب....
با گفتن موضوع از زبون جیمین، میشد واضح صورت سرخ یونگی رو تشخیص داد...
یونگی « حسابی عصبی شده بودم...درسته خیلی برام مهم نیست ولی نه در این حد...به هر حال هرچی باشه ته تهش که خواهرمه و دوسش دارم!....یونجی چرا زودتر بم نگفتی؟!
یونجی « چون اون موقع سوجون میفهمید و بدتر میشد همچی!...
یونگی « اههه خیلی خب...یکم تو اتاق من استراحت کن تا برات یه اتاق رو اماده کنم...
یونجی « آمممم مگه اتاق قبلی خودم چشه؟
جیمین « یه مهمون هست. توش...
یونجی « جدی؟ کیه؟
جیمین « از این دوتا پت و مت بپرس →_→
۵۵.۱k
۱۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.