فیک جونگ کوک پارت ۷ (معشوقه) فصل ۲
یهو صدای باز شدن در اومد. درسته که چشمام بسته بود ولی کر که نشده بودم یه دفعه صدای هین کشیدن اومد.اگه اون کسی که وارد اتاق شده مرد باشه چی؟! اونوقت بdن لخt منو دیده!یه دفعه یه چیز لزج داخل دهنم خالی شد که عوق زدم یهو از دهنم بیرون کشید و منو داخل آغوش خودش فرو برد طوری که تمام اعضای بدnشو حس میکردم.یهو اون مایع لزج رو اشتباهی قورت دادم و حالم بدتر شد!و داشتم عوق میزدم که یه دفعه داد زد:
ارباب: گمشوووو بیرون چرا بدون در زدن میایییی داخلللل؟!
واییی اینکه اینطور عصبانی شده یعنی اون فرد باید یه مرد باشه!یه دفعه شروع کردم به گریه کردن!که صدای در اومد یعنی رفت؟یه دفعه ارباب ازم جدا شد و گفت :
ارباب: هوی هرzه تو هم سریع لباس بپوش و بیا بیرون!
ا.ت: ولی ارباب من که دست و چشمام بستس!
ارباب: اول از همه ارباب نه! گفتم بگو ددی هرzه!دومن الان خدمتکار میاد کمکت!
ا.ت: نه من نمیخوام کسی بدnم رو ببینه اکه میشه دستم رو باز کنید خودم لباس میپوشم!
ارباب: فعلا که خیلیا که مرد هم بودن بdن لخt تورو دیدن، خدمتکارا که زنن!
ا.ت: ولی....
ارباب: خفههه ولی بی ولی سریع به حرفم گوش میکنی، فهمیدی؟
ا.ت: بله ارب...ددی.(ناراحت)
ارباب: حالا خوب شد!
بعد رفت بیرون. اینم از عاقبت من بدبخته! آخه جونگ کوک چرا تنهام گذاشتی؟ تو که گفتی خیلی دوسم داری پس چرا تنهام گذاشتی و رفتی؟چرا تنهایی مردی؟ چرا منم با خودت نبردی؟همینجور روی زمین بودم که صدای در اومد.صدای یه زن هم اومد حتما اومده کمک من کنه.
زنه: خانوم شما خوبین؟
ا.ت: نه اصلا خوب نیستم لطفا کمکم کن خانومه.
زنه: بهم بگ آجوما دخترم.
ا.ت: چشم آجوما.
بعد اومد و دستام و چشمام رو باز کرد!چشمام تا به نور خورد بستمشون.چون هنوز به نور عادت نکرده بودم.چقد دیدن خوبه!دیگه کم کم داشت باورم میشد که تا آخر عمر باید با چشمای بسته بمونم.دستام رو هم باز کرد....چشمام رو باز کردم که با یه پیرزن با یه لباس داخل دستش روبه رو شدم.بدون درنگ لباس رو گرفتم که رفت بیرون.رفتم یه حموم ۲۰ مینی گرفتم.....و لباسو پوشیدم(عکسشو میزارم) یه لباس شرابی باز بود و بالای سiنه هام و rوn هام مشخص بود سریع آجوما رو صدا زدم که بیاد.
ا.ت: آجوما این لباسه بازه!من لباس اینجوری دوس ندارم میشه یکی دیگه بهم بدی؟
آجوما: آخه ارب....
یهو حرفش با صدای ارباب قطع شد!
ارباب: چرا بهت میاد که؟!
ای عوضی باید میدونستم انتخاب لباس کار توعه!ولی چرا ماسک زده بود؟من فک میکردم که قیافشو فقط از من قایم میکنه یعنی از بقیه خدمتکارا و بادیگارد ها هم پنهانش میکنه؟
ا.ت: ولی من دوسش ندارم!
ارباب: ولی مهم اینه که من دوسش دارم، بیبی گرل سkسi!
ا.ت: من اینو نمیپوشم!
ارباب: خیله خب خودت خواستی!.........
اسلاید۲ لباسی که برای ا.ت آوردن
ارباب: گمشوووو بیرون چرا بدون در زدن میایییی داخلللل؟!
واییی اینکه اینطور عصبانی شده یعنی اون فرد باید یه مرد باشه!یه دفعه شروع کردم به گریه کردن!که صدای در اومد یعنی رفت؟یه دفعه ارباب ازم جدا شد و گفت :
ارباب: هوی هرzه تو هم سریع لباس بپوش و بیا بیرون!
ا.ت: ولی ارباب من که دست و چشمام بستس!
ارباب: اول از همه ارباب نه! گفتم بگو ددی هرzه!دومن الان خدمتکار میاد کمکت!
ا.ت: نه من نمیخوام کسی بدnم رو ببینه اکه میشه دستم رو باز کنید خودم لباس میپوشم!
ارباب: فعلا که خیلیا که مرد هم بودن بdن لخt تورو دیدن، خدمتکارا که زنن!
ا.ت: ولی....
ارباب: خفههه ولی بی ولی سریع به حرفم گوش میکنی، فهمیدی؟
ا.ت: بله ارب...ددی.(ناراحت)
ارباب: حالا خوب شد!
بعد رفت بیرون. اینم از عاقبت من بدبخته! آخه جونگ کوک چرا تنهام گذاشتی؟ تو که گفتی خیلی دوسم داری پس چرا تنهام گذاشتی و رفتی؟چرا تنهایی مردی؟ چرا منم با خودت نبردی؟همینجور روی زمین بودم که صدای در اومد.صدای یه زن هم اومد حتما اومده کمک من کنه.
زنه: خانوم شما خوبین؟
ا.ت: نه اصلا خوب نیستم لطفا کمکم کن خانومه.
زنه: بهم بگ آجوما دخترم.
ا.ت: چشم آجوما.
بعد اومد و دستام و چشمام رو باز کرد!چشمام تا به نور خورد بستمشون.چون هنوز به نور عادت نکرده بودم.چقد دیدن خوبه!دیگه کم کم داشت باورم میشد که تا آخر عمر باید با چشمای بسته بمونم.دستام رو هم باز کرد....چشمام رو باز کردم که با یه پیرزن با یه لباس داخل دستش روبه رو شدم.بدون درنگ لباس رو گرفتم که رفت بیرون.رفتم یه حموم ۲۰ مینی گرفتم.....و لباسو پوشیدم(عکسشو میزارم) یه لباس شرابی باز بود و بالای سiنه هام و rوn هام مشخص بود سریع آجوما رو صدا زدم که بیاد.
ا.ت: آجوما این لباسه بازه!من لباس اینجوری دوس ندارم میشه یکی دیگه بهم بدی؟
آجوما: آخه ارب....
یهو حرفش با صدای ارباب قطع شد!
ارباب: چرا بهت میاد که؟!
ای عوضی باید میدونستم انتخاب لباس کار توعه!ولی چرا ماسک زده بود؟من فک میکردم که قیافشو فقط از من قایم میکنه یعنی از بقیه خدمتکارا و بادیگارد ها هم پنهانش میکنه؟
ا.ت: ولی من دوسش ندارم!
ارباب: ولی مهم اینه که من دوسش دارم، بیبی گرل سkسi!
ا.ت: من اینو نمیپوشم!
ارباب: خیله خب خودت خواستی!.........
اسلاید۲ لباسی که برای ا.ت آوردن
۶۹۵
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.