فرشته ی نجات پارت ۱۷
فرشته ی نجات پارت ۱۷
_: چه..مین...اومدی....اومد ی فرشته ی.....نجاتم(بیحال )
: یونا..یونا چی بلایی سر خودت آوردی ها(داد)
_: نمیخوا....(بچه غش کرد)
: یونااااا(داد)
حرفش و کامل نگفت و دوباره غش کرد حس ترس،اعصبانیت و ناراحتی و باهم داشتم براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین رفتم نزدیک ترین بیمارستان و سریع بردنش داخل یه اتاق پشت در وایسادم و منتظر موندم که بعد ۱ ساعت بالاخره یکی از اتاق بیرون اومد
: حالش چطوره(ترسیده)
دکتره: نیاز نیست بترسید وضعیت زیاد اورژانسی نبود ولی خب خون کمی هم از بدن خارج نشده بود زخم کوچیکی هم نبود زخم و ضدعفونی کردیم بخیه زدیم و بهشون خون دادیم و یکم پاشون رگ به رگ شده که چند روز دیگه درست میشه الان انگار خیلی خسته بودن و خواب هستن ولی شما خیلی حالتون خوب نیست
: من خوبم(بی حال)
دکتر: باشه بردنش اتاق ۱۳ طبقه ی ۲
: ممنون
رفتم کنار تختش نشستم که بعد نیم ساعت بیدار شد
_: چه مین(بی حال)
: ...(اعصبی)
_: خوبی؟!( بی حال)
: نه(اعصبی)
_: چیزی شده(ترسید روتختش نشست)
: نمیخواد نگران شی حالا هم دراز بکش من حالم خوب نیست چون تو الان اینجوری رو تخت افتادی میرم کارای ترخیص و انجام بدم و دیگه هم حق انجام دادن یکی از این کارا رو نداری(با تیکه ی حق نداری اعصبانیتش و نشون داد)
_: هیچ قولی بهت نمیدم
: منم نمیزارم قول ندی
_: خب نمیتونم مگه از زندگیم خبر داری
: باور کن بهتر از خودت میشناسمت و میدونم چقدر درد میکشی فشار اعصبی روت هست اما بیا باهم درستش کنیم اینجوری فقط هردو درد میکشیم من هم صد برابر تو بیشتر....ولی میدونستی الان بهترین ترین گالری سئول به نام من هست(داره پز خودش و میده )
_: واقعا
: بله دیگه
_: خب منم نمی خواستم بمیرم فقط....میخواستم آروم شم
: از این به بعد یادت باشه که برای آروم شدنت من هستم
_: باشه الان میشه ببریم خونه؟!
: باش
_: چه..مین...اومدی....اومد ی فرشته ی.....نجاتم(بیحال )
: یونا..یونا چی بلایی سر خودت آوردی ها(داد)
_: نمیخوا....(بچه غش کرد)
: یونااااا(داد)
حرفش و کامل نگفت و دوباره غش کرد حس ترس،اعصبانیت و ناراحتی و باهم داشتم براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین رفتم نزدیک ترین بیمارستان و سریع بردنش داخل یه اتاق پشت در وایسادم و منتظر موندم که بعد ۱ ساعت بالاخره یکی از اتاق بیرون اومد
: حالش چطوره(ترسیده)
دکتره: نیاز نیست بترسید وضعیت زیاد اورژانسی نبود ولی خب خون کمی هم از بدن خارج نشده بود زخم کوچیکی هم نبود زخم و ضدعفونی کردیم بخیه زدیم و بهشون خون دادیم و یکم پاشون رگ به رگ شده که چند روز دیگه درست میشه الان انگار خیلی خسته بودن و خواب هستن ولی شما خیلی حالتون خوب نیست
: من خوبم(بی حال)
دکتر: باشه بردنش اتاق ۱۳ طبقه ی ۲
: ممنون
رفتم کنار تختش نشستم که بعد نیم ساعت بیدار شد
_: چه مین(بی حال)
: ...(اعصبی)
_: خوبی؟!( بی حال)
: نه(اعصبی)
_: چیزی شده(ترسید روتختش نشست)
: نمیخواد نگران شی حالا هم دراز بکش من حالم خوب نیست چون تو الان اینجوری رو تخت افتادی میرم کارای ترخیص و انجام بدم و دیگه هم حق انجام دادن یکی از این کارا رو نداری(با تیکه ی حق نداری اعصبانیتش و نشون داد)
_: هیچ قولی بهت نمیدم
: منم نمیزارم قول ندی
_: خب نمیتونم مگه از زندگیم خبر داری
: باور کن بهتر از خودت میشناسمت و میدونم چقدر درد میکشی فشار اعصبی روت هست اما بیا باهم درستش کنیم اینجوری فقط هردو درد میکشیم من هم صد برابر تو بیشتر....ولی میدونستی الان بهترین ترین گالری سئول به نام من هست(داره پز خودش و میده )
_: واقعا
: بله دیگه
_: خب منم نمی خواستم بمیرم فقط....میخواستم آروم شم
: از این به بعد یادت باشه که برای آروم شدنت من هستم
_: باشه الان میشه ببریم خونه؟!
: باش
۱.۴k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.