عشق یا قتل ادامه پارت ۷
( این پارت فلش بک زیاد داره امیدوارم متوجه بشید )
پ ۷ ق ۳ : زمان حال
بابابزرگ در حالی که میبردم به طرف خونه گفت
- یه بار دیگه همچین غلطی بکنی زندت نمیزارم
منم که دلم پر بود زبونم حرکت کرد و گفتم
+ آره اینقدر به من زور میگی خودت عرزه نداری ک آبروتو نگه داری هر گهی میخوری تاوانشو از سر من در میاری
بدون اینکه چیزی بگه دادم دست یکی که نمیدونم کی بود
- بیشتر مراقبش باش
انداختم رو شونش
+ هی بزارم پایین با ت ام هیچ فایده ای نداشت بردم انداختم ت اتاق در و هم بست رفتم سمت در خواستم در بزنم ک صداشون اومد گوشمو چسبوندم
ناشناس ۱ : چیشده؟
ناشناس ۲ : موش فراری رو دستگیر کردن
خندیدن و بعد رفتن
پ ۷ ق ۴ :.......چند ساعت بعد...... حاضر بودم نشستم رو تخت تا جونگ کوک بیاد دوباره چشمم خورد به اون کشو دفعه قبل نتونستم ببینم درشو باز کردم یه عکس یه گردنبند و یه نامه بود نامه رو باز کردم
( نامه : سلام عشقم میدونم وقتی این نامه رو باز کنی من نیستم و رفتم اگه میپرسی چرا چون نمیخوام داداشم بهت صدمه بزنه راستش من با عاشق تو شدن آبروی خانواده ام رو بردم ک این ت قوانین ما قابل بخشش نیست و حتما میمیرم ببخشید که نتونستیم باهم باشیم به دست افرادای داداشم تهیونگ یا جیمین ویا نامجون یا هرکس دیگه ای کشته میشم این گردنبند آخرین چیزیه ک میتونم بهت پس بدم نگهش دار به یادم باش عاشقتم خدافظ برای همیشه هانا )
+ چ.چی؟ هانا؟
عکسو برداشتم نگاه کردم
+ هانا تو گفتی .....گفتی تهیونگ؟ به دوار نگاه کردم و تو افکاراتم گم شدم یعنی چی یعنی اگه جونگ کوک بخواد از تهیونگ انتقام بگیره چی؟ یهو یاد اون روز افتادم
/فلش بک /
رفتیم داخل مربی هنوز نیومده بود از جینهو جدا شدم وقت داشتم برم پیش دوستم رفتم پیشش
+ سلام جیگر
- ایییی ا/ت
همو بغل کردیم - خیلی دلم برات تنگ شده بود ببینم چرا نیومدی؟
+ بابابزرگم دیگه نمیزاره
- راست میگی آها من امروز میرم
+ کجا
- فرار میکنم از باشگاه میرم خونه دوست پسرم تو هم میای؟
+من!؟
- آره تو نترس خودش نیست
+ باشه خوب چجوری فرار کنیم؟
- اونش با من بیبی
/پایان فلش بک / زمان حال
پ ۷ ق ۳ : زمان حال
بابابزرگ در حالی که میبردم به طرف خونه گفت
- یه بار دیگه همچین غلطی بکنی زندت نمیزارم
منم که دلم پر بود زبونم حرکت کرد و گفتم
+ آره اینقدر به من زور میگی خودت عرزه نداری ک آبروتو نگه داری هر گهی میخوری تاوانشو از سر من در میاری
بدون اینکه چیزی بگه دادم دست یکی که نمیدونم کی بود
- بیشتر مراقبش باش
انداختم رو شونش
+ هی بزارم پایین با ت ام هیچ فایده ای نداشت بردم انداختم ت اتاق در و هم بست رفتم سمت در خواستم در بزنم ک صداشون اومد گوشمو چسبوندم
ناشناس ۱ : چیشده؟
ناشناس ۲ : موش فراری رو دستگیر کردن
خندیدن و بعد رفتن
پ ۷ ق ۴ :.......چند ساعت بعد...... حاضر بودم نشستم رو تخت تا جونگ کوک بیاد دوباره چشمم خورد به اون کشو دفعه قبل نتونستم ببینم درشو باز کردم یه عکس یه گردنبند و یه نامه بود نامه رو باز کردم
( نامه : سلام عشقم میدونم وقتی این نامه رو باز کنی من نیستم و رفتم اگه میپرسی چرا چون نمیخوام داداشم بهت صدمه بزنه راستش من با عاشق تو شدن آبروی خانواده ام رو بردم ک این ت قوانین ما قابل بخشش نیست و حتما میمیرم ببخشید که نتونستیم باهم باشیم به دست افرادای داداشم تهیونگ یا جیمین ویا نامجون یا هرکس دیگه ای کشته میشم این گردنبند آخرین چیزیه ک میتونم بهت پس بدم نگهش دار به یادم باش عاشقتم خدافظ برای همیشه هانا )
+ چ.چی؟ هانا؟
عکسو برداشتم نگاه کردم
+ هانا تو گفتی .....گفتی تهیونگ؟ به دوار نگاه کردم و تو افکاراتم گم شدم یعنی چی یعنی اگه جونگ کوک بخواد از تهیونگ انتقام بگیره چی؟ یهو یاد اون روز افتادم
/فلش بک /
رفتیم داخل مربی هنوز نیومده بود از جینهو جدا شدم وقت داشتم برم پیش دوستم رفتم پیشش
+ سلام جیگر
- ایییی ا/ت
همو بغل کردیم - خیلی دلم برات تنگ شده بود ببینم چرا نیومدی؟
+ بابابزرگم دیگه نمیزاره
- راست میگی آها من امروز میرم
+ کجا
- فرار میکنم از باشگاه میرم خونه دوست پسرم تو هم میای؟
+من!؟
- آره تو نترس خودش نیست
+ باشه خوب چجوری فرار کنیم؟
- اونش با من بیبی
/پایان فلش بک / زمان حال
۴۱.۱k
۰۲ تیر ۱۴۰۰