p: 31
انیتا: الو
_عا سلام راستش دوست پسرتون خیلی مسته هوش و حواسش سرجاش نیست میتونید بیاید دنبالش
انیتا:موهاش صورتیه؟
_بله بهمون گفتن با شما تماس بگیریم
انیتا:باشه باشه الان میام فقط ادرسو لطف کنین
ادرسو بهم گفت و تونستم بفهمم که همین نزدیکیاست و چند دفعه ای هیونجین راجبش صحبت کرده بودم
حالا چجوری برم من چی بگم بهشون
برگشتم پیششون و گفتم
_خیلی خیلی معذرت میخوام ولی دوستم یه مشکلی براش پیش اومده باید برم
هیونجو:عااا عزیزم خب بگو پدرمادرش برن
انیتا:نمیشه پدرمادرش نیستن
کیفمو برداشتم و خدافظیی با چاشنیه معذرت خواهی بیرون اومدم
همینکه خواستم بیرون برم پسره بلند شد و گفت
_من میرسونمت
میخواستم نه بگم ولی اصلا اجازه ندادن بهم و فقط تایید کردن که برسونم
اجبارن اوکی دادم و باهم سوار ماشین شدیم
مین وو:فک نکن عاشق چشم و ابروتم منم ازین وصلت ناراضیم و الانم جون حوصله ی اونارو نداشتم تورو رسوندم
میدونستممم تشکری زیر لب ازش کردم
مین وو:کجا باید برم
ادرسی که بهم داده بودو بازگو کردم
مین وو:اوو زیاد اونجاها میرم دنبال کیی
انیتا: دنبال دوستم
نمیدونم چقد طول کشید ولی بلاخره به مقصد موردنظر رسیدیم
انیتا:خیلی ازت ممنونم
اینو گفتمو زود از ماشین پیاده شدم و به داخل بار رفتم خدا میدونست اون لاما باز داره چیکارا میکنه
به لطف موهای صورتیش از فاصله های دور و بین کلی جمعیتم میشه پیداش کرد به سمتش قدم برداشتم کاملا بیهوش بود معلوم نیس چقد خورده که به این حال و روز افتاده
اروم تکونش دادم و چند باری اسمشو صدا زدم تا شاید بیدارشه ولی نه فقط یه تکون کوچیک میخورد و حتی چشاشم بازنمیکرد
_شما همراهشونین؟
انیتا: بله خودتون تماس گرفتین،فقط میشه بگین موبایلش کجاست یا چیز دیگه ای همراهش نبوده؟
_موبایل کنارشه ولی چیز دیگه ای همراهش نبود
تشکری ازش کردم و دوباره به کلنجار رفتن با هیونجین مشغول شدم
انیتا:هیونجین میشه بیدارشی لطفاا
هوفی کشیدم دیگه کلافم کرده بود
_میخواید تا ماشین کمکتون کنم؟
انیتا:ممنون میشم
با کمک اون بارمنه هیونجینو سوار ماشین کردیم مشکل رانندگی بود که من بلد نبودم پس یه تاکسی گرفتیم
روی مبل گذاشتمش
شونم درد میکرد چقد سنگین بود خدااا
پتویی روش کشیدم و دیگه خواستم برم ولی با گرفته شدن دستم توسط هیونجین تکونی نخوردم
_عا سلام راستش دوست پسرتون خیلی مسته هوش و حواسش سرجاش نیست میتونید بیاید دنبالش
انیتا:موهاش صورتیه؟
_بله بهمون گفتن با شما تماس بگیریم
انیتا:باشه باشه الان میام فقط ادرسو لطف کنین
ادرسو بهم گفت و تونستم بفهمم که همین نزدیکیاست و چند دفعه ای هیونجین راجبش صحبت کرده بودم
حالا چجوری برم من چی بگم بهشون
برگشتم پیششون و گفتم
_خیلی خیلی معذرت میخوام ولی دوستم یه مشکلی براش پیش اومده باید برم
هیونجو:عااا عزیزم خب بگو پدرمادرش برن
انیتا:نمیشه پدرمادرش نیستن
کیفمو برداشتم و خدافظیی با چاشنیه معذرت خواهی بیرون اومدم
همینکه خواستم بیرون برم پسره بلند شد و گفت
_من میرسونمت
میخواستم نه بگم ولی اصلا اجازه ندادن بهم و فقط تایید کردن که برسونم
اجبارن اوکی دادم و باهم سوار ماشین شدیم
مین وو:فک نکن عاشق چشم و ابروتم منم ازین وصلت ناراضیم و الانم جون حوصله ی اونارو نداشتم تورو رسوندم
میدونستممم تشکری زیر لب ازش کردم
مین وو:کجا باید برم
ادرسی که بهم داده بودو بازگو کردم
مین وو:اوو زیاد اونجاها میرم دنبال کیی
انیتا: دنبال دوستم
نمیدونم چقد طول کشید ولی بلاخره به مقصد موردنظر رسیدیم
انیتا:خیلی ازت ممنونم
اینو گفتمو زود از ماشین پیاده شدم و به داخل بار رفتم خدا میدونست اون لاما باز داره چیکارا میکنه
به لطف موهای صورتیش از فاصله های دور و بین کلی جمعیتم میشه پیداش کرد به سمتش قدم برداشتم کاملا بیهوش بود معلوم نیس چقد خورده که به این حال و روز افتاده
اروم تکونش دادم و چند باری اسمشو صدا زدم تا شاید بیدارشه ولی نه فقط یه تکون کوچیک میخورد و حتی چشاشم بازنمیکرد
_شما همراهشونین؟
انیتا: بله خودتون تماس گرفتین،فقط میشه بگین موبایلش کجاست یا چیز دیگه ای همراهش نبوده؟
_موبایل کنارشه ولی چیز دیگه ای همراهش نبود
تشکری ازش کردم و دوباره به کلنجار رفتن با هیونجین مشغول شدم
انیتا:هیونجین میشه بیدارشی لطفاا
هوفی کشیدم دیگه کلافم کرده بود
_میخواید تا ماشین کمکتون کنم؟
انیتا:ممنون میشم
با کمک اون بارمنه هیونجینو سوار ماشین کردیم مشکل رانندگی بود که من بلد نبودم پس یه تاکسی گرفتیم
روی مبل گذاشتمش
شونم درد میکرد چقد سنگین بود خدااا
پتویی روش کشیدم و دیگه خواستم برم ولی با گرفته شدن دستم توسط هیونجین تکونی نخوردم
۸.۵k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.