پارت هفتاد و دو😋😋😋
از مدرسه تا عشق♥️ پارت۷۲
بردیا:چرااا اصلا برد دفتر😰😰 ایییش😡😡😡لعنتی😡😡😡لعنت به مدیر چشم چرون😡😡 همتا دزد😡😡■■■■مدیر:بشین من:باشه ممنون))مدیر رفت نشست سر میزش ))مدیر:امم خوب راستش میخواستم راجب موضوعی باهات صحبت کنم ** من:اوه بفرمایید■■■■■■■بردیا:نه اینطوری نمیشه باید برم ببینم چیکار میکنن مدیر چشم چرون خیلی با همتا جور شده آره میرم)))یواشکی رفت تو دفتر یه گوشه قائم شده که بردیا ۱۰ متر از اما اونور ولی روبه رومون بود■■■مدیر:ببین همتا من نمیدونم که چرا به تو انقدر اعتماد دارم ولی میخوام بگم که امسال حتی باید مسابقه آواز شو ما ببریم هر سال مدرسه ای که دو کوچه اونور تره برنده میشه و به ما پز میده و مارو مسخره میکنه من دیگه خسته شدم میخوام این دفعه من جرشون بدم))زدم زیر خنده گفتم:آقای مدیر شما هم از بردیا جرش بدمو یاد گرفتید😂😂 مدیر:خوب😅😅 )))بردیا: چییی! همتااا داره میخنده اونم با صدای بلند پیش مدیر😤😤 )))))من:مدیر اصلا نگران نباشید من قول میدم که حتما جایزه رو میبرم یه دفعه مدیر دستمو که روی میز بود گرفت گفت:میدونستم میتونم بهت اعتماد کنم🙂))بردیا:هاااا مدیر چرا دستشو گرفت ؟؟؟ این بابا عجب همتا دزد بوده ها😡😡😡))))منم دستشو از رو گرفتم گفتم:نگران نباشید🙂))) یه دفعه بردیا بلند جیغ زد گفت:هوووووی😡😡 بدو بدو اومد سر میز ما ))وایستاد یه دستمون رو نگاه کرد یه منو همش منو نگاه میکردو چشم آبرو میکرد هی به دستم من:هاا؟ * بردیا چی بردیا دوباره با اخم به دستم نگاه کردو چشم آبرو رفت🤨 * من:بردیا یه چی بگو دیگه چی میخوای؟ یه دفعه مدیر دستمو ول کرد خندید گفت:غیرت بچم زده بیرون😂😂😂 بردیا با اخم عصبانیت بلند گفت:اهممم😤😤 **مدیر:خوب دیگه بچه غیرتیم پاشید برید😂 من:راستی مدیر راجب اون موضوع نگران نباشید همیشه کنارتونم 😊 بردیا:🤨🤨 ، مدیر:من نگران نیستم چون کار آموزی مثل تو دارم😊* بردیا:🤨🤨 ■■ رفتیم بیرون تو حیاط بودیم بردیا اخم کرده بود هیچ حرفی هم باهام نمیزد☹ *من:بردیا چیزی شده چرا اخم کردی باهام حرف نمیزنی؟؟ بردیا با عصبانیت گفت:اهمم😡😡 من:ها؟؟ بردیا:هیچی برو کنارش باش حتما خوش میگذره😤 گفت تند رفت * من:ها؟ یه ذره به حرفام با مدیر فکر کردم ) من:اهان😂 بدو بدو رفتم دنبال بردیا گفتم:تو چقدر حسویاا به من میگی حسودم😏 بردیا:به من چه؟؟ گفت تند رفت من:هاا؟ این الان چی گفت؟ بدو بدو رفتم جلو بردیا وایستادم دوتا دستامو وا کرد گفتم:هی!!! بردیا:چیه؟؟ من:چرا اینطوری میکنی اون آقا مدیره همین اصلا سن بابام بابامم نه بابابزرگمه اینطوری باهام میکنی؟ بردیا:آیا عشق سن و سالی داره؟ من:نه بردیا: پس بای😒 رفت دوباره بدوبدو بغلش کردم در گوشش گفتم:ولی من فقط عاشق تو ام ))بردیا سرشو چرخوند اونور بردیا:حالا😒 من:اوا قلبمو دزدیدی باهام اینطوری میحرفی؟ بردیا سرشو چرخوند صورتمو دید منم چشماشو میدیم بردیا:مطمئنی دزدیم؟ من:آره دزدی قلبم پیشت گیره وقتی تو دزدی دست توعه دیگه هیچ کس نمیتونه بدزده آخه میدونم از قلبم خیلی خوب نگه میداری بردیا:اینطوره من:آره 🙃 یه دفعه بردیا یه لبخند زد بغلم کرد گفت:میدونی خیلی دیونه ای؟ من:آره تو دیونم کردی😊 بردیا:عاشقتم دیونه😊 ))یه دفعه لاله با دانیال دست تو دست هم اومدن لاله:اینجارو نگاه کناا کبوتر های عاشقوو😂😂 دانیال:عشقم من موندم چرا اینا از هم سیر نمیشن🙁 لاله:منم موندم ببینم اینا مگه چقدر بی نهایتن؟🙁 من:هی هی پستم پچ پچ میکنید بست نبود الانم دارید جلوم پچ پچ میکنید؟ لاله:باش بابا حالا از بغلش بیا بیرون ریختتو من ببینم)*خیلی لوس و ملوس گفتم:نمیخوام😚😚 لاله:اِوااا 😯😯
بردیا:چرااا اصلا برد دفتر😰😰 ایییش😡😡😡لعنتی😡😡😡لعنت به مدیر چشم چرون😡😡 همتا دزد😡😡■■■■مدیر:بشین من:باشه ممنون))مدیر رفت نشست سر میزش ))مدیر:امم خوب راستش میخواستم راجب موضوعی باهات صحبت کنم ** من:اوه بفرمایید■■■■■■■بردیا:نه اینطوری نمیشه باید برم ببینم چیکار میکنن مدیر چشم چرون خیلی با همتا جور شده آره میرم)))یواشکی رفت تو دفتر یه گوشه قائم شده که بردیا ۱۰ متر از اما اونور ولی روبه رومون بود■■■مدیر:ببین همتا من نمیدونم که چرا به تو انقدر اعتماد دارم ولی میخوام بگم که امسال حتی باید مسابقه آواز شو ما ببریم هر سال مدرسه ای که دو کوچه اونور تره برنده میشه و به ما پز میده و مارو مسخره میکنه من دیگه خسته شدم میخوام این دفعه من جرشون بدم))زدم زیر خنده گفتم:آقای مدیر شما هم از بردیا جرش بدمو یاد گرفتید😂😂 مدیر:خوب😅😅 )))بردیا: چییی! همتااا داره میخنده اونم با صدای بلند پیش مدیر😤😤 )))))من:مدیر اصلا نگران نباشید من قول میدم که حتما جایزه رو میبرم یه دفعه مدیر دستمو که روی میز بود گرفت گفت:میدونستم میتونم بهت اعتماد کنم🙂))بردیا:هاااا مدیر چرا دستشو گرفت ؟؟؟ این بابا عجب همتا دزد بوده ها😡😡😡))))منم دستشو از رو گرفتم گفتم:نگران نباشید🙂))) یه دفعه بردیا بلند جیغ زد گفت:هوووووی😡😡 بدو بدو اومد سر میز ما ))وایستاد یه دستمون رو نگاه کرد یه منو همش منو نگاه میکردو چشم آبرو میکرد هی به دستم من:هاا؟ * بردیا چی بردیا دوباره با اخم به دستم نگاه کردو چشم آبرو رفت🤨 * من:بردیا یه چی بگو دیگه چی میخوای؟ یه دفعه مدیر دستمو ول کرد خندید گفت:غیرت بچم زده بیرون😂😂😂 بردیا با اخم عصبانیت بلند گفت:اهممم😤😤 **مدیر:خوب دیگه بچه غیرتیم پاشید برید😂 من:راستی مدیر راجب اون موضوع نگران نباشید همیشه کنارتونم 😊 بردیا:🤨🤨 ، مدیر:من نگران نیستم چون کار آموزی مثل تو دارم😊* بردیا:🤨🤨 ■■ رفتیم بیرون تو حیاط بودیم بردیا اخم کرده بود هیچ حرفی هم باهام نمیزد☹ *من:بردیا چیزی شده چرا اخم کردی باهام حرف نمیزنی؟؟ بردیا با عصبانیت گفت:اهمم😡😡 من:ها؟؟ بردیا:هیچی برو کنارش باش حتما خوش میگذره😤 گفت تند رفت * من:ها؟ یه ذره به حرفام با مدیر فکر کردم ) من:اهان😂 بدو بدو رفتم دنبال بردیا گفتم:تو چقدر حسویاا به من میگی حسودم😏 بردیا:به من چه؟؟ گفت تند رفت من:هاا؟ این الان چی گفت؟ بدو بدو رفتم جلو بردیا وایستادم دوتا دستامو وا کرد گفتم:هی!!! بردیا:چیه؟؟ من:چرا اینطوری میکنی اون آقا مدیره همین اصلا سن بابام بابامم نه بابابزرگمه اینطوری باهام میکنی؟ بردیا:آیا عشق سن و سالی داره؟ من:نه بردیا: پس بای😒 رفت دوباره بدوبدو بغلش کردم در گوشش گفتم:ولی من فقط عاشق تو ام ))بردیا سرشو چرخوند اونور بردیا:حالا😒 من:اوا قلبمو دزدیدی باهام اینطوری میحرفی؟ بردیا سرشو چرخوند صورتمو دید منم چشماشو میدیم بردیا:مطمئنی دزدیم؟ من:آره دزدی قلبم پیشت گیره وقتی تو دزدی دست توعه دیگه هیچ کس نمیتونه بدزده آخه میدونم از قلبم خیلی خوب نگه میداری بردیا:اینطوره من:آره 🙃 یه دفعه بردیا یه لبخند زد بغلم کرد گفت:میدونی خیلی دیونه ای؟ من:آره تو دیونم کردی😊 بردیا:عاشقتم دیونه😊 ))یه دفعه لاله با دانیال دست تو دست هم اومدن لاله:اینجارو نگاه کناا کبوتر های عاشقوو😂😂 دانیال:عشقم من موندم چرا اینا از هم سیر نمیشن🙁 لاله:منم موندم ببینم اینا مگه چقدر بی نهایتن؟🙁 من:هی هی پستم پچ پچ میکنید بست نبود الانم دارید جلوم پچ پچ میکنید؟ لاله:باش بابا حالا از بغلش بیا بیرون ریختتو من ببینم)*خیلی لوس و ملوس گفتم:نمیخوام😚😚 لاله:اِوااا 😯😯
۷.۶k
۰۱ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.