♕در این بازی عشق و مرگ یکیست♕
که یهو یکی یک دستمال رو ی صورتم گذاشت. بوی کلوروفرم میداد.(یه نوع ماده بیهوش کننده)قبل از این که بیهوش بشم یه فن روش خالی کردم و بیهوش شد.(توی دست شویی بودند و دست شویی خلوت بود)بعد به نامجون زنگ زدم و گفتم یه کاری برام پیش اومده و میرم بیرون و تا یه ساعت دیگه بر میگردم. زنگ زدم به جکی و گفتم بیاد دنبالم. گفت باشه تا پنج دیقه دیگه اونجام. سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه ی من. بستمش توی یکی از اتاق هایی که برای زندانی ها اماده کرده بودم. خلاصه رفتم و سریع به جک گفتم من رو برسونه همون پارک و بعد سوار شدم. وقتی رسیدم دنبال نامجون و اعضا گشتم ولی پیداشون نکردم. زنگ زدم بهشون گفتند رفتند خونه. تو راه هیچ حرفی بین منو جکی رد و بدل نشد. وقتی رسیدیم ازش تشکرکردم.& کی برمیگردی پایگاه؟+شاید فردا. باشه ای گفت و رفت. منم رفتم تو. تا رفتم تو جیهوپ ~ چرا دیر اومدی؟+ تا اومدم تاکسی بگیرم دیر شد. باشه ای گفت و رفت. امشب قرار بود که شنود رو توی اتاق خواب بزغاله بزارم. پس رفتم توی اتاقش و شنود رو گذاشتم توی یک گوشه ی دیوار رفتم عقب تا ببینم معلومه یا نه یکم معلوم بود. اگه یکم به سمت راست بود بهتر میشد. پس رفتم درستش کنم. یکم بردمش سمت راست هنوز داشتم تنظیمش میکردم که یهو.............
ببینید من ادم سخت کیری نیستم ولی شما هم نامردی نکنید بابا سه تا کامنت که چیزی نیست
شرطا: ۳ تا لایک
۳تا کامنت
بوس به کلتون😘😁
ببینید من ادم سخت کیری نیستم ولی شما هم نامردی نکنید بابا سه تا کامنت که چیزی نیست
شرطا: ۳ تا لایک
۳تا کامنت
بوس به کلتون😘😁
۲۰.۲k
۱۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.