خاطرات تو
خاطرات تو: پارت ۱۱
جی هیون: فکرش رو بکن می تونیم هر روز باهم بریم مدرسه و برگردیم خونه، چی از این بهتر؟
آن جی درحالی وارد آپارتمان می شدند این را گفت.
دای هیون واقعاً ترسیده بوده! مثل کابوس بود یعنی هر روز قرار بود با این پسر به مدرسه بره و برگرده؟
پسر ها از پله آپارتمان بالا میرفتند تا به طبقه سوم برسد، پسر ها به طبقه دوم رسیدند که یکدفعه خانم تپلی با چهره ای مهربون و سبد ماهی از خانه شماره دوم بیرون آمد.
جی هیون تا خانم را دید تعظیم کرد و بلند گفت.
جی هیون: سلام، روز بخیر خانم لی.
« خانم لی » چشمش به پسرک خورد و تا متوجه جی هیون شد لبخند زد و گفت.
خانم لی: اوه...! سلام آن جی، مدرسه ات تموم شد؟
جی هیون: بله.
خانم لی یکدفعه نگاهش به پسر بغل جی هیون خورد.
خانم لی: دوست جدید پیدا کردی آن جی؟
جی هیون به دای هیون که ساکت ایستاده بود نگاه کرد.
جی هیون: بله خانم لی، راستی اینجا زندگی میکنه.
خانم لی به دای هیون نگاه کرد و منتظر بود، تا خود را معرفی کند.
کیم دای تا متوجه نگاه های منتظر خانم لی شد، تعظیم کرد و بعد گفت.
دای هیون: سلام، روزتون بخیر! کیم دای هیون هستم و تازه به اینجا اسباب کشی کردیم.
خانم لی لبخندی زد و بعد گفت.
خانم لی: سلام کیم دای! عجیبه که متوجه نشدم اومدید اینجا، کدوم طبقه هستید؟
دای هیون: طبقه سوم خونه شماره چهار...
خانم لی: خب پس یادم میمونه...خوش اومدی به اینجا کیم دای.
خانم لی این را گفت و بعد به سمت پله های پایین حرکت کرد، کیم دای سریع تشکر کرد و بعد دو پسر به سمت طبقه خود حرکت کردند.
جی هیون: به خانم لی گفتی خونه شماره چهاری؟
دای هیون سری تکان داد.
جی هیون: ما هم خونه شماره دوم هستیم، دقیقاً رو به روی خونه شماست!
دای هیون برای بار هزارم ما امید شد دوباره سری تکان داد.
بالاخره دو پسر به صرفه سوم رسیدند و هردو به سمت خانه های خود حرکت کردند. جی هیون قبل از ورود به خانه اش روبه آن جی گفت.
جی هیون: خدافظ دای، فردا می بینمت.
و بعد کیلید را داخل قفل انداخت و در را باز کرد و داخل خانه شد. دای هیون نگاهی به در خانه جی هیون انداخت و بعد از چرخاندن کلید او هم وارد خانه شد.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
خدافظ
جی هیون: فکرش رو بکن می تونیم هر روز باهم بریم مدرسه و برگردیم خونه، چی از این بهتر؟
آن جی درحالی وارد آپارتمان می شدند این را گفت.
دای هیون واقعاً ترسیده بوده! مثل کابوس بود یعنی هر روز قرار بود با این پسر به مدرسه بره و برگرده؟
پسر ها از پله آپارتمان بالا میرفتند تا به طبقه سوم برسد، پسر ها به طبقه دوم رسیدند که یکدفعه خانم تپلی با چهره ای مهربون و سبد ماهی از خانه شماره دوم بیرون آمد.
جی هیون تا خانم را دید تعظیم کرد و بلند گفت.
جی هیون: سلام، روز بخیر خانم لی.
« خانم لی » چشمش به پسرک خورد و تا متوجه جی هیون شد لبخند زد و گفت.
خانم لی: اوه...! سلام آن جی، مدرسه ات تموم شد؟
جی هیون: بله.
خانم لی یکدفعه نگاهش به پسر بغل جی هیون خورد.
خانم لی: دوست جدید پیدا کردی آن جی؟
جی هیون به دای هیون که ساکت ایستاده بود نگاه کرد.
جی هیون: بله خانم لی، راستی اینجا زندگی میکنه.
خانم لی به دای هیون نگاه کرد و منتظر بود، تا خود را معرفی کند.
کیم دای تا متوجه نگاه های منتظر خانم لی شد، تعظیم کرد و بعد گفت.
دای هیون: سلام، روزتون بخیر! کیم دای هیون هستم و تازه به اینجا اسباب کشی کردیم.
خانم لی لبخندی زد و بعد گفت.
خانم لی: سلام کیم دای! عجیبه که متوجه نشدم اومدید اینجا، کدوم طبقه هستید؟
دای هیون: طبقه سوم خونه شماره چهار...
خانم لی: خب پس یادم میمونه...خوش اومدی به اینجا کیم دای.
خانم لی این را گفت و بعد به سمت پله های پایین حرکت کرد، کیم دای سریع تشکر کرد و بعد دو پسر به سمت طبقه خود حرکت کردند.
جی هیون: به خانم لی گفتی خونه شماره چهاری؟
دای هیون سری تکان داد.
جی هیون: ما هم خونه شماره دوم هستیم، دقیقاً رو به روی خونه شماست!
دای هیون برای بار هزارم ما امید شد دوباره سری تکان داد.
بالاخره دو پسر به صرفه سوم رسیدند و هردو به سمت خانه های خود حرکت کردند. جی هیون قبل از ورود به خانه اش روبه آن جی گفت.
جی هیون: خدافظ دای، فردا می بینمت.
و بعد کیلید را داخل قفل انداخت و در را باز کرد و داخل خانه شد. دای هیون نگاهی به در خانه جی هیون انداخت و بعد از چرخاندن کلید او هم وارد خانه شد.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
خدافظ
۴۲۸
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.