پارت`¹`
درحالی که با عجله سعی میکرد دکمه های لباسش رو ببنده و خودشو مرتب کنه
دستی به سرش کشید و با خودش گفت ایندفعه که دیر برسه سرکارش صاحبکارش میندازتش بیرون
سرش پایین بود و وقتی وارد رستوران شد صدای زنگوله ی رویه در به صدا درومد
زنگوله ایی اسکلتی شکل که با هربار ورود و خرج شخصی با صدای جیرینگ و جیرینگ به هم برخورد میکردن(منحرفم خودتونید)
همیشه برای داشتن همچین چیز بامزه ایی خوشحال بود ولی الان از ته دلش خواست همونجا از جاش کنده بشه
زن مسنی با صورت استخونی و بدنی لاغر از یه اتاق کوچیکی که روی تابلوی چوبیه کنارش نوشته بود "دفتر مدیریت" بیرون اومد و مستقیم طرفش اومد
خانم مدیر:"اخراجی"
ا/ت:"من به این کار احتیاج دارم"
خانم مدیر:"من مدیر اینجام وقتی میگم اخراجی یعنی دیگه اخراجی...برو بیرون"
چشماشو بست و با عجله به بیرون دوید که به کسی خورد و کلاه اون شخص پایین افتاد
ا/ت:"من خیلی متاسفم آقا"
مخاطب ناشناس:"اشکالی نداره ..فکر کنم خیلی عجله داشتی"
سریع خم شد تا سعی کنه گندشو جمع کنه ولی با سرش فقط کارو خراب تر کرد
ا/ت:"آخ متااسفم ببخشید معذرت میخوام ... سرتون خوبه"
غریبه:"چه سر محکمی داری دختر آره سرم خوبه "
کلاهو از رویه زمین برداشت.
وقتی بلند شد برای چند لحظه به صورتش نگاه خیره ایی کرد
غریبه:"صورت قشنگی داری ... امیدوارم بازم ببینمت"
ابرویی بالا انداخت و رفت.
ا/ت شانه هاشو بالا اورد و راهشو کج کرد
ا/ت:"چقدر عجیب بود ...'
میخواستم برم خونه دوباره تو ایستگاه منتظر شدم وایسادم و وایسادم ولی کسی از اونجا رد نمیشد
بعد از مدت ها انتظار سوار شدم و سرم رو به پنجره تکیه دادم تا خیابون اصلی مسیر درست رو رفت ولی بعدش جایی رفت که من تاحالا به چشمم ندیده بودم از بقل دستیم که یه مرد چاق بود پرسیدم " این مترو کجا میره؟"
با صدای کلفتی جواب داد
مرد چاقه:"میره سمتای بالای شهر جای آدمای پولدار"
کمی مکث کرد و ادامه داد "به قیافه ی تو نمیخوره پول داشته باشی .. چرا داری میری اونجا ... اونجا جایی برای آدمای مثل منو تو نیست ...
و زیر لب با خودش گفت "از آدماش متنفرم"
آهسته گفتم " چرا آقا"
این داستان ادامه دارد ...!
خوشحالم که خوشحالین🥲💞
دستی به سرش کشید و با خودش گفت ایندفعه که دیر برسه سرکارش صاحبکارش میندازتش بیرون
سرش پایین بود و وقتی وارد رستوران شد صدای زنگوله ی رویه در به صدا درومد
زنگوله ایی اسکلتی شکل که با هربار ورود و خرج شخصی با صدای جیرینگ و جیرینگ به هم برخورد میکردن(منحرفم خودتونید)
همیشه برای داشتن همچین چیز بامزه ایی خوشحال بود ولی الان از ته دلش خواست همونجا از جاش کنده بشه
زن مسنی با صورت استخونی و بدنی لاغر از یه اتاق کوچیکی که روی تابلوی چوبیه کنارش نوشته بود "دفتر مدیریت" بیرون اومد و مستقیم طرفش اومد
خانم مدیر:"اخراجی"
ا/ت:"من به این کار احتیاج دارم"
خانم مدیر:"من مدیر اینجام وقتی میگم اخراجی یعنی دیگه اخراجی...برو بیرون"
چشماشو بست و با عجله به بیرون دوید که به کسی خورد و کلاه اون شخص پایین افتاد
ا/ت:"من خیلی متاسفم آقا"
مخاطب ناشناس:"اشکالی نداره ..فکر کنم خیلی عجله داشتی"
سریع خم شد تا سعی کنه گندشو جمع کنه ولی با سرش فقط کارو خراب تر کرد
ا/ت:"آخ متااسفم ببخشید معذرت میخوام ... سرتون خوبه"
غریبه:"چه سر محکمی داری دختر آره سرم خوبه "
کلاهو از رویه زمین برداشت.
وقتی بلند شد برای چند لحظه به صورتش نگاه خیره ایی کرد
غریبه:"صورت قشنگی داری ... امیدوارم بازم ببینمت"
ابرویی بالا انداخت و رفت.
ا/ت شانه هاشو بالا اورد و راهشو کج کرد
ا/ت:"چقدر عجیب بود ...'
میخواستم برم خونه دوباره تو ایستگاه منتظر شدم وایسادم و وایسادم ولی کسی از اونجا رد نمیشد
بعد از مدت ها انتظار سوار شدم و سرم رو به پنجره تکیه دادم تا خیابون اصلی مسیر درست رو رفت ولی بعدش جایی رفت که من تاحالا به چشمم ندیده بودم از بقل دستیم که یه مرد چاق بود پرسیدم " این مترو کجا میره؟"
با صدای کلفتی جواب داد
مرد چاقه:"میره سمتای بالای شهر جای آدمای پولدار"
کمی مکث کرد و ادامه داد "به قیافه ی تو نمیخوره پول داشته باشی .. چرا داری میری اونجا ... اونجا جایی برای آدمای مثل منو تو نیست ...
و زیر لب با خودش گفت "از آدماش متنفرم"
آهسته گفتم " چرا آقا"
این داستان ادامه دارد ...!
خوشحالم که خوشحالین🥲💞
۲۲.۸k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.