𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝕻𝖆𝖗𝖙_۶
که جنگکوک یهو به خودش امد و کمک کرد که ا/ت بلند شه.
ویو ا/ت
اصلا هنوز نمیدونم چه اتفاقی افتاده، همچی یهویی شد، که یهو ی سوزش شدیدی روی بازوم حس کردم. سریع دست سمت چپم رو گذاشتم روش.
جنگکوک: ا/ت حالت خوبه؟(نگران)
ا/ت: اره، چیزی.. نیست.
(جنگکوک به ا/ت کمک کرد که بره تو ماشین خودش)
ا/ت: مرسی که امروز این همه کار برام کردی، قول میدم برات جبران کنم، فقط برو به این ادرس...... خونه من اونجاست.
جنگکوک: جبران لازم نیست، میای عمارت خودم.(سرد، جدی)
ا/ت: عمارت، تو عمارت داری؟
جنگکوک: اره.(سرد)
ا/ت: ممنونم ولی منو ببر خونه خودم و.....(نزاشت بقیه حرفش کامل بشه)
جنگکوک: گفتم میای عمارت من. فهمیدی؟(داد،عصبی)
ا/ت:.......(شوکه)
ویو ا/ت
چرا یهو اینطوری داد زد؟ مگه من چیکار کردم، حس میکنم اخلاقش نسبت به اون موقع خیلی تغییر کرده. انگار از ی چیزی عصبانیه. پس بهتر حرفی نزنم. تو راه هیچ حرف نزدیم، دستم بد جوری درد میکرد. ولی چون کتم چرم بود خون روش خیلی دیده نمیشد. که یهو دیدم از شهر خارج شدیم، وارد ی جنگل شدیم. هوا بارونی بود، هوا هم تاریک، نمیدونم چرا بد جوری میترسیدم.
ویو جنگکوک
انقدر عصبی بودم که سر ا/ت داد کشیدم، اون عوضی.....
فقط گیرت بیارم. همینجوری تو فکر بودم، که یهو به خودم امد ترمز کرد، یادم امد دست ا/ت رو با چاقو زدن، انقدر فکر درگیر اون عوضی بود که ا/ت رو فراموش کردم.
ا/ت: چی شده چرا وایسادیم؟
جنگکوک: ا/ت دستت،...
ا/ت: مشکلی نیست بریم.
جنگکوک: چی مشکلی نیست. همینجوری داره خون ریزی میکنه.
ا/ت: بهت میگم چیزی نیست
فقط ی خراش سادس برو(داد)
جنگکوک:(ی پارچه سفید از صندوق عقب اوردم که دور دستش رو ببندم بلکه خونریزیش یکم بند بیاد تا برسیم عمارت)
جنگکوک: ا/ت، فقط یکم درد داره باشه؟ اینو دور زخمت ببندم خونریزیت کمتر میشه.
ا/ت: جنگکوک چیزیم نیست.
جنگکوک: ا/ت بس کن.
ا/ت:.......
جنگکوک:(پارچه رو دور بازو ا/ت بست خواست گره بزنه که...
جنگکوک: فقط یکم درد داره.
(پارچه رو دور دست ا/ت محکم گره زد که ا/ت جیغ کشید)
جنگکوک: الان بهتری؟
ا/ت: اهوم(درد)
(ویو وقتی رسیدن عمارت)
𝕻𝖆𝖗𝖙_۶
که جنگکوک یهو به خودش امد و کمک کرد که ا/ت بلند شه.
ویو ا/ت
اصلا هنوز نمیدونم چه اتفاقی افتاده، همچی یهویی شد، که یهو ی سوزش شدیدی روی بازوم حس کردم. سریع دست سمت چپم رو گذاشتم روش.
جنگکوک: ا/ت حالت خوبه؟(نگران)
ا/ت: اره، چیزی.. نیست.
(جنگکوک به ا/ت کمک کرد که بره تو ماشین خودش)
ا/ت: مرسی که امروز این همه کار برام کردی، قول میدم برات جبران کنم، فقط برو به این ادرس...... خونه من اونجاست.
جنگکوک: جبران لازم نیست، میای عمارت خودم.(سرد، جدی)
ا/ت: عمارت، تو عمارت داری؟
جنگکوک: اره.(سرد)
ا/ت: ممنونم ولی منو ببر خونه خودم و.....(نزاشت بقیه حرفش کامل بشه)
جنگکوک: گفتم میای عمارت من. فهمیدی؟(داد،عصبی)
ا/ت:.......(شوکه)
ویو ا/ت
چرا یهو اینطوری داد زد؟ مگه من چیکار کردم، حس میکنم اخلاقش نسبت به اون موقع خیلی تغییر کرده. انگار از ی چیزی عصبانیه. پس بهتر حرفی نزنم. تو راه هیچ حرف نزدیم، دستم بد جوری درد میکرد. ولی چون کتم چرم بود خون روش خیلی دیده نمیشد. که یهو دیدم از شهر خارج شدیم، وارد ی جنگل شدیم. هوا بارونی بود، هوا هم تاریک، نمیدونم چرا بد جوری میترسیدم.
ویو جنگکوک
انقدر عصبی بودم که سر ا/ت داد کشیدم، اون عوضی.....
فقط گیرت بیارم. همینجوری تو فکر بودم، که یهو به خودم امد ترمز کرد، یادم امد دست ا/ت رو با چاقو زدن، انقدر فکر درگیر اون عوضی بود که ا/ت رو فراموش کردم.
ا/ت: چی شده چرا وایسادیم؟
جنگکوک: ا/ت دستت،...
ا/ت: مشکلی نیست بریم.
جنگکوک: چی مشکلی نیست. همینجوری داره خون ریزی میکنه.
ا/ت: بهت میگم چیزی نیست
فقط ی خراش سادس برو(داد)
جنگکوک:(ی پارچه سفید از صندوق عقب اوردم که دور دستش رو ببندم بلکه خونریزیش یکم بند بیاد تا برسیم عمارت)
جنگکوک: ا/ت، فقط یکم درد داره باشه؟ اینو دور زخمت ببندم خونریزیت کمتر میشه.
ا/ت: جنگکوک چیزیم نیست.
جنگکوک: ا/ت بس کن.
ا/ت:.......
جنگکوک:(پارچه رو دور بازو ا/ت بست خواست گره بزنه که...
جنگکوک: فقط یکم درد داره.
(پارچه رو دور دست ا/ت محکم گره زد که ا/ت جیغ کشید)
جنگکوک: الان بهتری؟
ا/ت: اهوم(درد)
(ویو وقتی رسیدن عمارت)
۲.۸k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.