عشق و غرور p24
همه چیو بهش گفتم ک گفت:
_ به حرفاش فک نکن اعصابت خورد میشه...راستی اون فامیلت رو دیدم
_ دانیار؟
_ اره همین جاها بودا داشت با تلفن حرف میزد
با بالا اومدن محتویات معدم دستمو جلو دهنم گرفتم و دویدم سمت روشویی
اونقدر بالا آوردم ک معدم میسوخت
_گیسیا..حالت خوبه؟
_ چیشد یهو ؟
دانیار و سمیرا بودن...دهنمو شستم و با کمکشون رو نیمکت نشستم
دانیار از بوفه آب میوه خرید و جلوم گرفت:
_ بخور رنگت پریده
_ نه نمیتونم
سمیرا دستمو گرفت:
_ صبحونه چی خورده بودی؟
_ هیچی فقط چایی
بعد از ظهر ک دانشگام تموم شد دانیار رو دعوت کردم خونه ...ساعت به ۵ نرسیده بود
چایی و میوه رو گذاشتم جلوش و رو مبل نشستم..گفت:
_ فکر نمیکردم طلاقت بده
آهی کشیدم:
_ هیچ کس فکرشو نمیکرد سوفیا با یه بچه برگرده
چاییشو برداشت:
_ راستی قضیه این سوفیا دقیقا چیه؟
_ چند سال پیش سوفیا و خانزاده نمیدونم کجا و چجوری فقط میدونم بدجور عاشق هم میشن دو سه ماه صیغه میکنن تا کارای عروسی رو انجام بدن...مثل اینکه یه شب وقتی خانزاده و سوفیا داشتن وارد رابطه میشدن معلوم میشه سوفیا دختر نیست!
_ دختر نیست؟؟..ینی قبلا رابطه داشته..اونم تو روستا؟..خانزاده نکشتش؟
_خانزاده اونقدر زده بودتش ک دست و پاش تا چند ماه تو گچ بود صورتش پر خون بود...از اون موقع به بعد از خانزاده ترسیدم...چند ماه بعدشم اومد خاستگاری من
چاییش تموم شد:
_ من هنوزم باور ندارم سوفیا یه پصر برای خانزاده به دنیا آورده باشه
_فعلا ک اینطور شده سرنوشت من..دو هفته گذشته بهتره دیگه فکرشو نکنیم
_ به حرفاش فک نکن اعصابت خورد میشه...راستی اون فامیلت رو دیدم
_ دانیار؟
_ اره همین جاها بودا داشت با تلفن حرف میزد
با بالا اومدن محتویات معدم دستمو جلو دهنم گرفتم و دویدم سمت روشویی
اونقدر بالا آوردم ک معدم میسوخت
_گیسیا..حالت خوبه؟
_ چیشد یهو ؟
دانیار و سمیرا بودن...دهنمو شستم و با کمکشون رو نیمکت نشستم
دانیار از بوفه آب میوه خرید و جلوم گرفت:
_ بخور رنگت پریده
_ نه نمیتونم
سمیرا دستمو گرفت:
_ صبحونه چی خورده بودی؟
_ هیچی فقط چایی
بعد از ظهر ک دانشگام تموم شد دانیار رو دعوت کردم خونه ...ساعت به ۵ نرسیده بود
چایی و میوه رو گذاشتم جلوش و رو مبل نشستم..گفت:
_ فکر نمیکردم طلاقت بده
آهی کشیدم:
_ هیچ کس فکرشو نمیکرد سوفیا با یه بچه برگرده
چاییشو برداشت:
_ راستی قضیه این سوفیا دقیقا چیه؟
_ چند سال پیش سوفیا و خانزاده نمیدونم کجا و چجوری فقط میدونم بدجور عاشق هم میشن دو سه ماه صیغه میکنن تا کارای عروسی رو انجام بدن...مثل اینکه یه شب وقتی خانزاده و سوفیا داشتن وارد رابطه میشدن معلوم میشه سوفیا دختر نیست!
_ دختر نیست؟؟..ینی قبلا رابطه داشته..اونم تو روستا؟..خانزاده نکشتش؟
_خانزاده اونقدر زده بودتش ک دست و پاش تا چند ماه تو گچ بود صورتش پر خون بود...از اون موقع به بعد از خانزاده ترسیدم...چند ماه بعدشم اومد خاستگاری من
چاییش تموم شد:
_ من هنوزم باور ندارم سوفیا یه پصر برای خانزاده به دنیا آورده باشه
_فعلا ک اینطور شده سرنوشت من..دو هفته گذشته بهتره دیگه فکرشو نکنیم
۱۲.۶k
۱۶ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.