نام رمان:یک گل بیت صد گل خار دار
نام رمان:یک گل بیت صد گل خار دار
پارت ۴
هان:باشه بریم
من :ممنون هان زحمت کشیدی
هان :نه این چه حرفیه
من:(:
سوار ماشین شدیم و رفتیم ریونجینو رسوندیم خونه و تو راه خونه من بودین هوا بارونی بود منم هودیم حسابی خیش شده بود به هودیم یه نگاه کردن پوفی کشیدم و دیدم هان داره از توی آینه نگام میکنه سرمو اوردم پایین رسیدیم خونه پیاده شدم دیدم هان پیاده شد گاپشنشو در اورد و به من داد
هان:ایتو بپوش سرما نخوری(؛
من:مرسی(سرد)
هان سری تکون داد و سوار ملشین شد رفت منم رفتم خونه تا وارد خونه شدمبا قیافه هاجی که با مامانش امده بود خونه ما تعجب کردم چرا ایتا امدن اینجا هان جی اونجا نشسته بود منو دید یه چشنک بهم زد منم چش قره رفتم
مامانم:جوکیونگ دخترم امدی!اها ما امشب مهمون داریم تازه امدن یادم رفت بت بگم که دارن میان هان جی جان این دختر منه جوکیونگ اینم هان جی
من:اره این تازه وارده تو مدرسع دیدمش اما نمیدونستم فامیلمونه هالا این چه رابطه ای با خانواده ما داره
مامانم:عع پس قبلا همدیگرو دیدین هان جی میشه پسر عموی بابات اما ایت جوونه هنوز ۱۷ سالشه
من :اها باش خوشبختم
هان جی :همچنین(لبخنده کم رنگ)
رفتم ت اتاقم مامانم گفت برام لباس گذاشته بود که بپوشم برای امشب اوفف لباش رنگی رنگی بود اگه نمیپوشیدمش غر غر میزد منم حوصله نداشتم پیش رفتم پوشیدمش یه دامن کوتاه تا بالای زانو صورتی یه پیرهت مردونه با یه پاپین صورتی با یه دنپایی خرگوشی موهامم بالا بستم رفتم بیرون رفتم تو حال جایی که معمونا بودن
مامانم:اها دخترم چه خوشگل شدی
من:مرسی
ویو هان جی:
داشتم قهوه ای که مامان جوکیونگ درست کرده بودو میخوردم حواسم نبود مامانش گفت دخترم بر گشتم دیدم خیلی کیوت بود خوشگل بود یه لباس صورتی پوشیده بود خیلی خوشگی بامزه بود محوش شده بودم عاشقش بودم اما اون نمیدونست
مامان هان جی:وای دخترم چقدر تو خشگلی فکر کنم بتونم مختو برای پسرم بزنم
مامان :اره
من :من هنوز قصد ازدواج ندارم بعد اگه داشتم نیاز نیس کسی دخالت کنه
هان جی: =////
من:😌😌
مامان :دخترم بریم شامو حاظر کنیم
هان جی :منم میخوام بیام
مامانم:باشه عزیزم😊
من : ،_،
ویو من:
پارت ۴
هان:باشه بریم
من :ممنون هان زحمت کشیدی
هان :نه این چه حرفیه
من:(:
سوار ماشین شدیم و رفتیم ریونجینو رسوندیم خونه و تو راه خونه من بودین هوا بارونی بود منم هودیم حسابی خیش شده بود به هودیم یه نگاه کردن پوفی کشیدم و دیدم هان داره از توی آینه نگام میکنه سرمو اوردم پایین رسیدیم خونه پیاده شدم دیدم هان پیاده شد گاپشنشو در اورد و به من داد
هان:ایتو بپوش سرما نخوری(؛
من:مرسی(سرد)
هان سری تکون داد و سوار ملشین شد رفت منم رفتم خونه تا وارد خونه شدمبا قیافه هاجی که با مامانش امده بود خونه ما تعجب کردم چرا ایتا امدن اینجا هان جی اونجا نشسته بود منو دید یه چشنک بهم زد منم چش قره رفتم
مامانم:جوکیونگ دخترم امدی!اها ما امشب مهمون داریم تازه امدن یادم رفت بت بگم که دارن میان هان جی جان این دختر منه جوکیونگ اینم هان جی
من:اره این تازه وارده تو مدرسع دیدمش اما نمیدونستم فامیلمونه هالا این چه رابطه ای با خانواده ما داره
مامانم:عع پس قبلا همدیگرو دیدین هان جی میشه پسر عموی بابات اما ایت جوونه هنوز ۱۷ سالشه
من :اها باش خوشبختم
هان جی :همچنین(لبخنده کم رنگ)
رفتم ت اتاقم مامانم گفت برام لباس گذاشته بود که بپوشم برای امشب اوفف لباش رنگی رنگی بود اگه نمیپوشیدمش غر غر میزد منم حوصله نداشتم پیش رفتم پوشیدمش یه دامن کوتاه تا بالای زانو صورتی یه پیرهت مردونه با یه پاپین صورتی با یه دنپایی خرگوشی موهامم بالا بستم رفتم بیرون رفتم تو حال جایی که معمونا بودن
مامانم:اها دخترم چه خوشگل شدی
من:مرسی
ویو هان جی:
داشتم قهوه ای که مامان جوکیونگ درست کرده بودو میخوردم حواسم نبود مامانش گفت دخترم بر گشتم دیدم خیلی کیوت بود خوشگل بود یه لباس صورتی پوشیده بود خیلی خوشگی بامزه بود محوش شده بودم عاشقش بودم اما اون نمیدونست
مامان هان جی:وای دخترم چقدر تو خشگلی فکر کنم بتونم مختو برای پسرم بزنم
مامان :اره
من :من هنوز قصد ازدواج ندارم بعد اگه داشتم نیاز نیس کسی دخالت کنه
هان جی: =////
من:😌😌
مامان :دخترم بریم شامو حاظر کنیم
هان جی :منم میخوام بیام
مامانم:باشه عزیزم😊
من : ،_،
ویو من:
۳.۷k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.