دوپارت فیلیکس
دوپارت فیلیکس_
وقتی مافیاست و میفهمی و میخوای از دستش فرار کنی......
*لینا*
از خواب بیدار شدم فیلیکس زودتر از تو بیدار شده بود و رفته بود تویه شرکت بزرگ کار میکنه .....
با یاد آوری دیشب لبخندی زدی و بلند شدی وقتی کارا لازم رو کردی ....
رفتی و به گل های توی باغچه آب دادی و بعد نشستی و کلی با گل هات حرف زدی .....
بعد از اون کمی حیاط رو شستی و خسته به خونه برگشتی......
حموم ۳۰ مینی گرفتی و مشغول درست کردن ناهار شدی چون فیلیکس ناهار نمیاد برا همین زیاد نپختی.....
وقتی سرگرم آشپزی بودی فکری به سرت زد سال ها بود ....
که اتاق طبقه سوم بسته بود و هیچ وقت فلیکس نمیزاشت وارد اونجا بشی .....
برا. همین رفتی تا بگردیش
....
روبروی در ایستادی و تقی زدی و جوابی نشنیدی ...اکثرا در قفل بود ولی وقتی بازش کردی قفل نبود واردش شدی اتاق تاریک بود کمی به خودت لرزیدی ......
اما وقتی چراغ رو روشن کردی جیغ خفه ای زدی .....
کلی جنازه و مرده اونجا بود .....
همه جا حتی در و دیوار پر بود از خون .....
روی میز چند تا لیوان و یه جام شراب بود .....
نزدیکتر رفتی ولی از ترست فوری از اتاق خارج شدی ک محکم در و کوبیدی قلبت تند به قفسه سینت میکوبید
.....
تو حال خودت نبودی سرت گیج میرفت.....
با زنگ در به خودت اومدی.....
رفتی و درو باز کردی که با یه پستچی برخوردی نامه ای از طرف آقای پارک بود آقای پارک بهترین دوستت بود خیلی بهش اعتماد داشتی ....
وقتی نامه رو ازش گرفتی رفتی سراغ مبل و نشستی و فورا بازش کردی....
آقای پارک :
وقتی مافیاست و میفهمی و میخوای از دستش فرار کنی......
*لینا*
از خواب بیدار شدم فیلیکس زودتر از تو بیدار شده بود و رفته بود تویه شرکت بزرگ کار میکنه .....
با یاد آوری دیشب لبخندی زدی و بلند شدی وقتی کارا لازم رو کردی ....
رفتی و به گل های توی باغچه آب دادی و بعد نشستی و کلی با گل هات حرف زدی .....
بعد از اون کمی حیاط رو شستی و خسته به خونه برگشتی......
حموم ۳۰ مینی گرفتی و مشغول درست کردن ناهار شدی چون فیلیکس ناهار نمیاد برا همین زیاد نپختی.....
وقتی سرگرم آشپزی بودی فکری به سرت زد سال ها بود ....
که اتاق طبقه سوم بسته بود و هیچ وقت فلیکس نمیزاشت وارد اونجا بشی .....
برا. همین رفتی تا بگردیش
....
روبروی در ایستادی و تقی زدی و جوابی نشنیدی ...اکثرا در قفل بود ولی وقتی بازش کردی قفل نبود واردش شدی اتاق تاریک بود کمی به خودت لرزیدی ......
اما وقتی چراغ رو روشن کردی جیغ خفه ای زدی .....
کلی جنازه و مرده اونجا بود .....
همه جا حتی در و دیوار پر بود از خون .....
روی میز چند تا لیوان و یه جام شراب بود .....
نزدیکتر رفتی ولی از ترست فوری از اتاق خارج شدی ک محکم در و کوبیدی قلبت تند به قفسه سینت میکوبید
.....
تو حال خودت نبودی سرت گیج میرفت.....
با زنگ در به خودت اومدی.....
رفتی و درو باز کردی که با یه پستچی برخوردی نامه ای از طرف آقای پارک بود آقای پارک بهترین دوستت بود خیلی بهش اعتماد داشتی ....
وقتی نامه رو ازش گرفتی رفتی سراغ مبل و نشستی و فورا بازش کردی....
آقای پارک :
۴.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.