بی رحم تر از همه /پارت ۱۸۵
دو روز بعد...
از زبان جونگکوک:
جلوی ساختمون حقوقی ماشینمو پارک کردم... پیاده شدم و وارد ساختمون شدم...
اومده بودم هانا رو ببینم... وارد دفترش شدم و منشیش وقتی منو دید سلام کرد.. پرسیدم: خانوم لی هستن؟
منشی: بله...قرار ملاقات داشتین؟
جونگکوک: بله
منشی: بسیار خب بفرمایید داخل...
از زبان هانا:
منشیم از قبل گفته بود که جونگکوک میاد... صداشو شنیدم که تو سالن با منشیم حرف میزد... دویدم پشت میزم نشستم و خودمو به نوشتن مشغول کردم...که جونگکوک در زد و وارد اتاق شد...
از زبان جونگکوک:
هانا بلند شد و همونجا پشت میزش ایستاد...بهش سلام کردم... با لحن سرد جوابمو داد و نشست رو صندلیش... منم نشستم و گفتم: خب... بی مقدمه میرم سر موضوع اصلی بحثمون... ما از تو میخوایم وکیل شوگا و تهیونگ بشی
هانا: میدونم
جونگکوک: خب نظر خودت چیه؟ میتونی بهمون کمک کنی؟ از پسش برمیای؟
هانا: لابد فک کردی چون سراغ یه وکیل با سابقه ی طولانی نیومدی پس حتما کاری ازم برنمیاد... اگه اینطوری فک میکنی میتونی بری سراغ یه وکیل دیگه... تو همین ساختمون کلی وکیل هست
جونگکوک: بله... خودم به عقلم رسید که برم سراغ وکلای دیگه... ولی من مجبورم یه سری مواردو راجع به کارامون بهت بگم که نمیخوام هیچ آدم غریبه ای ازش باخبر بشه
هانا: آها... پس در واقع باید بتونم کمک کنم... چون کسی غیر من باهاتون آشنا نیست... وکیل شرکتتون چی؟ اون که معتمده
جونگکوک: اون فقط از معاملات و امور هولدینگ خبر داره... نه اتهاماتی که به شوگا و تهیونگ وارده... و اینکه تو درست میگی... من سوالمو اشتباه پرسیدم...باید بتونی انجامش بدی... حالام میخوام یه سری چیزا رو در مورد کارامون بهت توضیح بدم چون مطمئنم توی دادگاه ازش سوال میکنن...
هانا: احتیاجی نیست تو توضیح بدی... هایون بهم میگه همه چیو
جونگکوک: با من مشکلی داری تو؟
هانا: نه
جونگکوک: باور کنم؟ یعنی تو بابت اون دفعه آخری که صحبت کردیم ناراحت نیستی؟
هانا: برای چی حرف اون روزو پیش میکشی؟ گفتم که... ناراحت نیستم... فقط سرم شلوغه نمیخوام حرفای تکراری بشنوم
جونگکوک: تکراری نیست... حتی هایونم یه چیزاییو نمیدونه... قضیه یه روز دو روز که نیست... چند ساله ما توی این کاریم... هایون یک دهمشم نمیدونه... تا آخر این ماجرا... من راهنماتم... اگرم گاهی نبودم... فقط جیمین میتونه کمکت کنه
هانا: اکی... پس همین الان یه سری سوالاتمو جواب بده
جونگکوک: بپرس...
هانا شروع کرد و از ماجرای پیدا کردن هایون و اومدنش به عمارت و کلی چیزای دیگه پرسید... همچنین سوالاتی درباره شوگا... توی محیط کارش با حالت عادی فرق داشت...خارج از محیط کاری یه دختر ضعیف و لوس به چشمم میومد... درست شخصیتی که اصلا ازش خوشم نمیاد... ولی حالا که توی محیط کار دیدمش، فهمیدم اشتباه میکنم... همچین آدمی نیست... خیلی جدی شده بود... یکمم ازم عصبانی بود... انکار کرد ولی من فهمیدم... حتی نگامم نمیکرد... همه چیو که تمام و کمال پرسید و یادداشت کرد گفت: خب... برای امروز کافیه... میرم دادگاه و کاراشو شروع میکنم
جونگکوک: هایون به روی خودش نمیاره ولی خیلی تو فکره... فک کنم بد نباشه گاهی بیای بهش سر بزنی
هانا: خودم باهاش در تماسم... حالشو میدونم....
از سر جام پاشدم و گفتم: اکی...پس من میرم... کاری بود تماس بگیر
هانا: بسلامت...باشه...
از زبان جونگکوک:
جلوی ساختمون حقوقی ماشینمو پارک کردم... پیاده شدم و وارد ساختمون شدم...
اومده بودم هانا رو ببینم... وارد دفترش شدم و منشیش وقتی منو دید سلام کرد.. پرسیدم: خانوم لی هستن؟
منشی: بله...قرار ملاقات داشتین؟
جونگکوک: بله
منشی: بسیار خب بفرمایید داخل...
از زبان هانا:
منشیم از قبل گفته بود که جونگکوک میاد... صداشو شنیدم که تو سالن با منشیم حرف میزد... دویدم پشت میزم نشستم و خودمو به نوشتن مشغول کردم...که جونگکوک در زد و وارد اتاق شد...
از زبان جونگکوک:
هانا بلند شد و همونجا پشت میزش ایستاد...بهش سلام کردم... با لحن سرد جوابمو داد و نشست رو صندلیش... منم نشستم و گفتم: خب... بی مقدمه میرم سر موضوع اصلی بحثمون... ما از تو میخوایم وکیل شوگا و تهیونگ بشی
هانا: میدونم
جونگکوک: خب نظر خودت چیه؟ میتونی بهمون کمک کنی؟ از پسش برمیای؟
هانا: لابد فک کردی چون سراغ یه وکیل با سابقه ی طولانی نیومدی پس حتما کاری ازم برنمیاد... اگه اینطوری فک میکنی میتونی بری سراغ یه وکیل دیگه... تو همین ساختمون کلی وکیل هست
جونگکوک: بله... خودم به عقلم رسید که برم سراغ وکلای دیگه... ولی من مجبورم یه سری مواردو راجع به کارامون بهت بگم که نمیخوام هیچ آدم غریبه ای ازش باخبر بشه
هانا: آها... پس در واقع باید بتونم کمک کنم... چون کسی غیر من باهاتون آشنا نیست... وکیل شرکتتون چی؟ اون که معتمده
جونگکوک: اون فقط از معاملات و امور هولدینگ خبر داره... نه اتهاماتی که به شوگا و تهیونگ وارده... و اینکه تو درست میگی... من سوالمو اشتباه پرسیدم...باید بتونی انجامش بدی... حالام میخوام یه سری چیزا رو در مورد کارامون بهت توضیح بدم چون مطمئنم توی دادگاه ازش سوال میکنن...
هانا: احتیاجی نیست تو توضیح بدی... هایون بهم میگه همه چیو
جونگکوک: با من مشکلی داری تو؟
هانا: نه
جونگکوک: باور کنم؟ یعنی تو بابت اون دفعه آخری که صحبت کردیم ناراحت نیستی؟
هانا: برای چی حرف اون روزو پیش میکشی؟ گفتم که... ناراحت نیستم... فقط سرم شلوغه نمیخوام حرفای تکراری بشنوم
جونگکوک: تکراری نیست... حتی هایونم یه چیزاییو نمیدونه... قضیه یه روز دو روز که نیست... چند ساله ما توی این کاریم... هایون یک دهمشم نمیدونه... تا آخر این ماجرا... من راهنماتم... اگرم گاهی نبودم... فقط جیمین میتونه کمکت کنه
هانا: اکی... پس همین الان یه سری سوالاتمو جواب بده
جونگکوک: بپرس...
هانا شروع کرد و از ماجرای پیدا کردن هایون و اومدنش به عمارت و کلی چیزای دیگه پرسید... همچنین سوالاتی درباره شوگا... توی محیط کارش با حالت عادی فرق داشت...خارج از محیط کاری یه دختر ضعیف و لوس به چشمم میومد... درست شخصیتی که اصلا ازش خوشم نمیاد... ولی حالا که توی محیط کار دیدمش، فهمیدم اشتباه میکنم... همچین آدمی نیست... خیلی جدی شده بود... یکمم ازم عصبانی بود... انکار کرد ولی من فهمیدم... حتی نگامم نمیکرد... همه چیو که تمام و کمال پرسید و یادداشت کرد گفت: خب... برای امروز کافیه... میرم دادگاه و کاراشو شروع میکنم
جونگکوک: هایون به روی خودش نمیاره ولی خیلی تو فکره... فک کنم بد نباشه گاهی بیای بهش سر بزنی
هانا: خودم باهاش در تماسم... حالشو میدونم....
از سر جام پاشدم و گفتم: اکی...پس من میرم... کاری بود تماس بگیر
هانا: بسلامت...باشه...
۲۱.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.