پارت ۲۵
تند تند پله هارو پایین میرفت و با صدای لرزونش هیونجین رو صدا میزد.
همونطور که از ترس اشک تو چشاش جمع شده بود دو تا دست بزرگ دور کمرش حلقه شد.
برگشت و با قیافه ی خونسرد هیونجین رو به رو شد که سرش رو روی شونش گذاشته و داره گردنش رو آروم آروم میبوسه.
-خیلی.. مسخره ای داشتم سکته میکردم
-چرا؟ ترسیدی؟
دستاش رو گرفت و اوهومی رو زمزمه کرد.
همونطور که پله هارو پایین میرفت گفت
-میخوام برگردم خونم
هیونجین بهت زده سرجاش ایستاد
-ی.یعنی چی
-میخوام برگردم دانشگاه تازشم پیانوم تو خونمه
-خب هیمنجا بمون دیگه پیانوام برات میخرم
اذیت کردن هیونجین گفت
-فکرامو میکنم
بعد هم از پله ها پایین رفت
همونطور که از ترس اشک تو چشاش جمع شده بود دو تا دست بزرگ دور کمرش حلقه شد.
برگشت و با قیافه ی خونسرد هیونجین رو به رو شد که سرش رو روی شونش گذاشته و داره گردنش رو آروم آروم میبوسه.
-خیلی.. مسخره ای داشتم سکته میکردم
-چرا؟ ترسیدی؟
دستاش رو گرفت و اوهومی رو زمزمه کرد.
همونطور که پله هارو پایین میرفت گفت
-میخوام برگردم خونم
هیونجین بهت زده سرجاش ایستاد
-ی.یعنی چی
-میخوام برگردم دانشگاه تازشم پیانوم تو خونمه
-خب هیمنجا بمون دیگه پیانوام برات میخرم
اذیت کردن هیونجین گفت
-فکرامو میکنم
بعد هم از پله ها پایین رفت
۴۱۲
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.