ابنبات ترش. پارت 31
رفتم کل روز توی شهر چرخیدن
اما تمام مدت کوچیک ترین حسی نداشتم
بی حس بودم
انگار تمام پسرای دور و برم رو جیهوپ می دیدم
داشتم دیوونه می شدم
هر سری که یکی بهم می خورد کلی حس خوب و امید پیدا می کردم که جیهوپ اومده دنبالم ولی همش توهم بود
قلبم می خواست تک تک رگاش رو قطع کنه و بدو بدو بره خونه جیهوپ ولی مغزم داشت با منگنه دوباره همش رگا رو به هم وصل می کرد و خیلی درد داشت
زنگ زدم به دوستم که شب بریم کلاب
اون خیلی تعجب کرده بود چون من اصلا اهل این کار ها نبودم ولی قبول کرد
وقتی رفتیم
ولی هیچ حسی برای رقص نداشتم
و توی اون شلوغی و صدا های کر کننده رفتم یه گوشه نشستم و یه نوشیدنی برداشتم و با چهره ی بی روحی به اون مردم جوون سرخوش نگاه می کردم
دوستم همش منو می برد که برقصم ولی من مثل روبات بی احساسی بودم که مغزش رو در آورده بودن و فقط بلد بود بره یه گوشه بشینه و توانایی های دیگه اش رو از دست داده بود
و همش دوباره برمیگشتم روی صندلی و نوشیدنی می خوردم
یکم که گذشت دیدم حتی اینم نمی تونه قوه احساساتم رو فعال کنه برا همین یه ماشین گرفتم که برم هتل
مست بودم
وقتی رسیدم هتل
و در اتاق رو باز کردم جیهوپ پرید بغلم
جیهوپ : ا/ت خیلی معذرت میخوام.،می دونم اشتباه کردم و دیگه هرگز تکرارش نمی کنم و...
اینقدر مست بودم که مغزم حتی یه کلمه از حرفاش رو درک نمی کردو ان،ار اینقدر سریع حرف می زد که نمی فهمیدم چی میگه
گفتم: جیهوپ برو بیرون
جیهوپ: پس دوباره برگرد خونه ،قول می دم دیگه هرگز اذیتت نکنم
شروع کردم بلند خندیدن
گفتم: به چی امیدوار باشم؟تو یه بار نا امیدم کردی از کجا معلوم که دوباره نمی کنی؟
جیهوپ: قسم می خورم نمی کنم
گفتم: تو حتی نمی دونی هدف من از این رابطه چی بود ،من ازت سواستفاده کردم
جیهوپ: ا/ت تو مستی؟چقدر خوردی؟داری چرت و پرت میگی
گفتم: درسته مستم ولی چرت و پرت نمی گم،من می خواستم ازت راجب مرگ پدر و مادرم حرف بکشم و تو اینقدر احمق بودی که گول خوردی
دلم برات می سوزه جیهوپ
جیهوپ هنگ کرده بود
اما تمام مدت کوچیک ترین حسی نداشتم
بی حس بودم
انگار تمام پسرای دور و برم رو جیهوپ می دیدم
داشتم دیوونه می شدم
هر سری که یکی بهم می خورد کلی حس خوب و امید پیدا می کردم که جیهوپ اومده دنبالم ولی همش توهم بود
قلبم می خواست تک تک رگاش رو قطع کنه و بدو بدو بره خونه جیهوپ ولی مغزم داشت با منگنه دوباره همش رگا رو به هم وصل می کرد و خیلی درد داشت
زنگ زدم به دوستم که شب بریم کلاب
اون خیلی تعجب کرده بود چون من اصلا اهل این کار ها نبودم ولی قبول کرد
وقتی رفتیم
ولی هیچ حسی برای رقص نداشتم
و توی اون شلوغی و صدا های کر کننده رفتم یه گوشه نشستم و یه نوشیدنی برداشتم و با چهره ی بی روحی به اون مردم جوون سرخوش نگاه می کردم
دوستم همش منو می برد که برقصم ولی من مثل روبات بی احساسی بودم که مغزش رو در آورده بودن و فقط بلد بود بره یه گوشه بشینه و توانایی های دیگه اش رو از دست داده بود
و همش دوباره برمیگشتم روی صندلی و نوشیدنی می خوردم
یکم که گذشت دیدم حتی اینم نمی تونه قوه احساساتم رو فعال کنه برا همین یه ماشین گرفتم که برم هتل
مست بودم
وقتی رسیدم هتل
و در اتاق رو باز کردم جیهوپ پرید بغلم
جیهوپ : ا/ت خیلی معذرت میخوام.،می دونم اشتباه کردم و دیگه هرگز تکرارش نمی کنم و...
اینقدر مست بودم که مغزم حتی یه کلمه از حرفاش رو درک نمی کردو ان،ار اینقدر سریع حرف می زد که نمی فهمیدم چی میگه
گفتم: جیهوپ برو بیرون
جیهوپ: پس دوباره برگرد خونه ،قول می دم دیگه هرگز اذیتت نکنم
شروع کردم بلند خندیدن
گفتم: به چی امیدوار باشم؟تو یه بار نا امیدم کردی از کجا معلوم که دوباره نمی کنی؟
جیهوپ: قسم می خورم نمی کنم
گفتم: تو حتی نمی دونی هدف من از این رابطه چی بود ،من ازت سواستفاده کردم
جیهوپ: ا/ت تو مستی؟چقدر خوردی؟داری چرت و پرت میگی
گفتم: درسته مستم ولی چرت و پرت نمی گم،من می خواستم ازت راجب مرگ پدر و مادرم حرف بکشم و تو اینقدر احمق بودی که گول خوردی
دلم برات می سوزه جیهوپ
جیهوپ هنگ کرده بود
۱۷.۱k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.