"دوروی یک سکه"
"دوروی یک سکه"
Part10
نورا همنجور به بیرون خیره شده بود که با دیدن ماشین داداش سارا رفیقش خنده از لباش محوه شد و از خونه بیرون زد و رفت دم در و سارا از ماشین پیدا شدن و بعد احوال پرسی امدن داخل
/به زبان نورا/
سارا بدترین و مزخرف ترین دختر دنیا اون اولش رفیق جونم جونیم بود ولی بعد یک اتفاق هایی دشمنم شد با اینکه اون این مسئله رو میدونست ولی برای اذیتم کردنم میومد خونمون
دم در وایساده بودم که امد پیشم تا امد بغلم کنه هولش دادم
~مگه نگفتم این طرف ها پیدات نشه ها؟نمفهمی حیوونی؟
°نورا چرا اینجوری میکنی من دلم برات تنگ شده بود که امدم
~صدسال سیاه نمخوام دلت برای من تنگ بشه
امدم برم که دستمو گرفت با صورتی پر از خشم کینه بهش خیره شدم
°الان یکسال از اون اتفاق گذشته الان طاها داماد شده دیدی که نه منو گرفت نه ترو
~اگه تو وارد رابطهمون نمشدی من الان باهاش ازدواج میکردم
°اون اصلا ترو دوست نداشت منم دوست نداشت
~الان به قول خودت گذشته حالابرو
°بیا اشتی کنیم نورا
توجه ای نکردم و رفتم داخل خونه
/از زبان نویسنده/
نورا وارد خونه شد با مرور خاطرهاش با نشون کردش شروع کرد به گریه کردن اون خیلی دلتنگ شده بود سارا باامدنش یک مرور تلخی خاطر ها برای نورا بود
^یک روز بعد^
نه خبری از ندا نه خبری از مامانشون نورا به این بی تفاوت هایی اونا عادت داشت میدونست هرکجا که مامانش یا ندا باشه حالشون خوبه و فقط حال بدی هاشون میارن خونه
نورا یک نسکافه برای خودش درست کرد و دفترشو ورداشت مغزش درگیر بود و با نقاشی کشیدن اروم میشد نشست تا امد بکشه گوشیش زنگ خورد با دیدن اسم سارا انگار اب سرد رو ریختن رو تنش
Part10
نورا همنجور به بیرون خیره شده بود که با دیدن ماشین داداش سارا رفیقش خنده از لباش محوه شد و از خونه بیرون زد و رفت دم در و سارا از ماشین پیدا شدن و بعد احوال پرسی امدن داخل
/به زبان نورا/
سارا بدترین و مزخرف ترین دختر دنیا اون اولش رفیق جونم جونیم بود ولی بعد یک اتفاق هایی دشمنم شد با اینکه اون این مسئله رو میدونست ولی برای اذیتم کردنم میومد خونمون
دم در وایساده بودم که امد پیشم تا امد بغلم کنه هولش دادم
~مگه نگفتم این طرف ها پیدات نشه ها؟نمفهمی حیوونی؟
°نورا چرا اینجوری میکنی من دلم برات تنگ شده بود که امدم
~صدسال سیاه نمخوام دلت برای من تنگ بشه
امدم برم که دستمو گرفت با صورتی پر از خشم کینه بهش خیره شدم
°الان یکسال از اون اتفاق گذشته الان طاها داماد شده دیدی که نه منو گرفت نه ترو
~اگه تو وارد رابطهمون نمشدی من الان باهاش ازدواج میکردم
°اون اصلا ترو دوست نداشت منم دوست نداشت
~الان به قول خودت گذشته حالابرو
°بیا اشتی کنیم نورا
توجه ای نکردم و رفتم داخل خونه
/از زبان نویسنده/
نورا وارد خونه شد با مرور خاطرهاش با نشون کردش شروع کرد به گریه کردن اون خیلی دلتنگ شده بود سارا باامدنش یک مرور تلخی خاطر ها برای نورا بود
^یک روز بعد^
نه خبری از ندا نه خبری از مامانشون نورا به این بی تفاوت هایی اونا عادت داشت میدونست هرکجا که مامانش یا ندا باشه حالشون خوبه و فقط حال بدی هاشون میارن خونه
نورا یک نسکافه برای خودش درست کرد و دفترشو ورداشت مغزش درگیر بود و با نقاشی کشیدن اروم میشد نشست تا امد بکشه گوشیش زنگ خورد با دیدن اسم سارا انگار اب سرد رو ریختن رو تنش
۴.۳k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.