part ❺⓿🦭👩🦯
یونگی « مگه ازت میترسم که دروغ بگم؟ بیا بریم بیرون الان وئول دوباره رگ مادر زنیش گل میکنه
بورام « *خنده... آقای محترم به این فکر کردی چطور با این لباس راه برم؟
یونگی « خب... همسرتون اینجا حضور داره تا کمکت کنه...
_دخترک رو به جلو هل داد و خودشم لبه دامن پیرهن رو گرفت تا یه وقت نیوفته...
جیهوپ « به به بالاخره تشریف اوردین
بورام « وای عرررررر هوسوکااااا با یونگی ست کردی؟؟؟؟؟ *پرت کردن خودش از پله چهارم توی بغل جیهوپ
یونگی « یاعععع بورامممممم
جیهوپ « اونقدر سریع این کار رو کرد که اگه مبل پشت سرم نبود فاتحه جفتمون خونده شده بود... دیوونه من به درک میفتادی زمین چه غلطی میکردم من؟
بورام « میدونستی نمیزارم بلایی سرم بیاد پس نگران نباش
جیهوپ « جوجه رنگی پرو
بورام « بریم؟
_ جیهوپ و وئول رفتن.... یونگی آروم به بورام نزدیک شد و گفت
یونگی « پرنسس افتخار همراهی میدن؟
بورام « تا زمانی که پرنسم تو باشی با کمال میل
دو ساعت بعد //عمارت میزان
بورام « نوشیدنیم رو مزه مزه کردم و به خاطر بوی الکل اخمام درهم رفت.... از الکل متنفر بودم... یونگی و جیهوپ مشغول صحبت بودن و نگاه سنگین بقیه آزارم میداد.... زوج های جوون توی پیست رقص سرخوش و مستانه میرقصیدن... نگاهی به وئول کردم و گفتم « ظاهرا خبری از هیون نیست
وئول « بیخود دلت رو خوش نکن... بفهمه تو اینجایی با سر میاد
بورام « به من چه ربطی داره؟
وئول « چون عاشقته! متاسفانه اونقدر بدبختی که یه اسکل تر از خودت عاشقت شده
بورام « کامانننن... وضع تو که از من بدتره
_درحالی که دخترا مشغول گفت و گو بودن سردی نگاهی نظاره گر رفتارشون بود! لقبش شغال بود و کابوس تمام دخترا! درست زمانی که از اومدن هیون خوشحال بودن سرو کله اش پیدا شد.. لبخند مزخرف همیشگیش رو روی لب داشت و رد نگاهش به سمت بورام یونگی رو اذیت میکرد! احساس خطر کرده بود پس بیخیال گفت و گو شد و نزدیک دخترک شد....
یونگی « از این لحظه به بعد خواهش میکنم از من دور نشو... میدونی که امشب چه خبره...
بورام « باشه... با نزدیک تر شدن هیون حلقه دستاش رو دور کمرم تنگ تر کرد و منو به خودش نزدیک شد... برخورد نفس های گرمش به پوست گردنم باعث میشد مور مورم بشه... هیون جلو اومد و دستش رو دراز کرد
هیون « اوه... این همون طراح مشترکه؟ درخشان تر از همیشه شدین.... اما من این قاب رو دوست ندارم
یونگی « در حالی که یونگی درونم دلش میخواست یه گوله توی مغزش خالی کنه لبخند ترسناکی تحویلش دادم و گفتم « خوشحالم که باب سلیقه تو نیست .. چون در همه موارد افتضاحی هیون شی
بورام « هیون از خشم دست آزادش رو مشت کرد و سعی داشت نقاب ریلکس بودنش رو حفظ کنه.... چشمکی حواله ام کرد و رفت... با رفتنش موزیک زیبایی پخش شد
بورام « *خنده... آقای محترم به این فکر کردی چطور با این لباس راه برم؟
یونگی « خب... همسرتون اینجا حضور داره تا کمکت کنه...
_دخترک رو به جلو هل داد و خودشم لبه دامن پیرهن رو گرفت تا یه وقت نیوفته...
جیهوپ « به به بالاخره تشریف اوردین
بورام « وای عرررررر هوسوکااااا با یونگی ست کردی؟؟؟؟؟ *پرت کردن خودش از پله چهارم توی بغل جیهوپ
یونگی « یاعععع بورامممممم
جیهوپ « اونقدر سریع این کار رو کرد که اگه مبل پشت سرم نبود فاتحه جفتمون خونده شده بود... دیوونه من به درک میفتادی زمین چه غلطی میکردم من؟
بورام « میدونستی نمیزارم بلایی سرم بیاد پس نگران نباش
جیهوپ « جوجه رنگی پرو
بورام « بریم؟
_ جیهوپ و وئول رفتن.... یونگی آروم به بورام نزدیک شد و گفت
یونگی « پرنسس افتخار همراهی میدن؟
بورام « تا زمانی که پرنسم تو باشی با کمال میل
دو ساعت بعد //عمارت میزان
بورام « نوشیدنیم رو مزه مزه کردم و به خاطر بوی الکل اخمام درهم رفت.... از الکل متنفر بودم... یونگی و جیهوپ مشغول صحبت بودن و نگاه سنگین بقیه آزارم میداد.... زوج های جوون توی پیست رقص سرخوش و مستانه میرقصیدن... نگاهی به وئول کردم و گفتم « ظاهرا خبری از هیون نیست
وئول « بیخود دلت رو خوش نکن... بفهمه تو اینجایی با سر میاد
بورام « به من چه ربطی داره؟
وئول « چون عاشقته! متاسفانه اونقدر بدبختی که یه اسکل تر از خودت عاشقت شده
بورام « کامانننن... وضع تو که از من بدتره
_درحالی که دخترا مشغول گفت و گو بودن سردی نگاهی نظاره گر رفتارشون بود! لقبش شغال بود و کابوس تمام دخترا! درست زمانی که از اومدن هیون خوشحال بودن سرو کله اش پیدا شد.. لبخند مزخرف همیشگیش رو روی لب داشت و رد نگاهش به سمت بورام یونگی رو اذیت میکرد! احساس خطر کرده بود پس بیخیال گفت و گو شد و نزدیک دخترک شد....
یونگی « از این لحظه به بعد خواهش میکنم از من دور نشو... میدونی که امشب چه خبره...
بورام « باشه... با نزدیک تر شدن هیون حلقه دستاش رو دور کمرم تنگ تر کرد و منو به خودش نزدیک شد... برخورد نفس های گرمش به پوست گردنم باعث میشد مور مورم بشه... هیون جلو اومد و دستش رو دراز کرد
هیون « اوه... این همون طراح مشترکه؟ درخشان تر از همیشه شدین.... اما من این قاب رو دوست ندارم
یونگی « در حالی که یونگی درونم دلش میخواست یه گوله توی مغزش خالی کنه لبخند ترسناکی تحویلش دادم و گفتم « خوشحالم که باب سلیقه تو نیست .. چون در همه موارد افتضاحی هیون شی
بورام « هیون از خشم دست آزادش رو مشت کرد و سعی داشت نقاب ریلکس بودنش رو حفظ کنه.... چشمکی حواله ام کرد و رفت... با رفتنش موزیک زیبایی پخش شد
۱۶۴.۱k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.