هاشیرای جدید
هاشیرای جدید
پارت5
از دید مویچیرو:
کلی نانومی رو خیس کردیم
ما پسرا در برابر یه دختر یکم ستم بود
چند دقیقه بعد گفت:خب دیگه خیلی بهتون آسون گرفتم
و زمزمه کرد:کنترل آب
یه حاله ی آبی رنگ دورش حلقه زد و رفت رو هوا
با اینکه خیس بود خیلی خوشکل بود
قلبم به تاپ تاپ افتاد
چشمام برق زد
اونطرفمو که نگاه کردم دیدم کل رودخونه داره میاد سمت ما
بچه ها داد میزدن و فرار میکردن
ولی فایده نداشت
فشار زیاد آب بعضی از بچه هارو انداخت
ولی کسی چیزیش نشد
هممون زدیم زیر خنده
نانومی گفت:هی چرا دارین میخندین؟ 😑
اومد پایین و لپاشو باد کرد و دستاشو دور پهلو هاش گذاشت
خیلی بامزه بود
دوباره قلبم به تاپ تاپ افتاد
هممون دوباره خندیدیم
نانومی:هاه خیلی خب😉
بعد یکم بازی کردن بچه ها لباستون رو عوض کردن و دوباره اومدن تو رودخونه
ولی فقط پاهاشونو گذاشتن تو آب
منو نانومی از بچه ها جدا نشسته بودیم پیش هم و همینطور که پاهامون تو آب بود به رودخونه نگاه میکردیم
میخاستم بهش اعتراف کنم که دوسش دارم
ولی میترسیدم چون:
1:ممکن بود دوست پسر داشته باشه
2:ممکن بود از من خوشش نیاد
3:ممکن بود ازم عصبانی یا ناراحت بشه
و غیره.......
برای همین دهنمو بسته نگه داشتم
خیلی دلم هوس چیپس کرده بود
به نانومی گفتم:من میرم یه چیپسی چیزی بیارم بخوریم
نانومی:باشه، ممنون☺
بهش لبخند زدم و رفتم
تا خاستم چیپسو از کیفم در بیارم بچه ها داد و فریاد میکردن:استاددددددددد، استاددددددد، نانومیییییی، نانومییییییی!!!! 😲😲
دویدم سمت رودخونه و نانومی رو دیدم که وسط رودخونه و داره غرق میشه و داد میزنه:کملقلقلقلللق، هاههه کمکقلقللقلقللقلق
ترسیده بودم
دویدم، تا جایی که میتونستم میدویدم
لباسمو در آوردم و شیرجه زدم تو آب
زیر آب دنبال نانومی میگشتم
از دید نانومی:
داشتم تو رودخونه راه میرفتم که پام لیز خورد و رفتم تو آب
ترسیدم و داد میزدم:کم......
بعد از حروف ک و م میرفتم زیر آب و قل قل میکردم
مویچیرو ساما رو دیدم که داشت میدوید
لباسشو در آورد و سیکس پک هاش معلوم شد
دیگه قلبم داشت از جا کنده میشد
با اینکه داشتم غرق میشدم به فکر مویچیرو ساما بودم
یهو رفتم زیر آب
کم کم نفس کم اوردم و خاموشی......
از دید مویچیرو:
بالاخره دیدمش
بیهوش شده بود و داشت همراه رودخونه میرفت
به موقع گرفتمش
پرنسسی بغلش کردم و رفتم خشکی
بیهوش بود
ترسیده بودم و کم مونده بود گریه کنم
قفسه سینشو فشار میدادم و میگفتم:بیدار شو، بیدار شو، بیدار شووو!
فایده نداشت
باید تنفس مصنوعی بهش میدادیم
گفتم:کسی هست که تنفس مصنوعی بلد باشه
همه بچه ها رفتن عقب
گفت:لعنتی! ، باید خودم انجامش بدم
مجبور بودم
لبام داشت به لباش نزدیک میشد که سرفه کرد و آب از دهنش اومد بیرون
پارت6 نمید کی🌧🪐
پارت5
از دید مویچیرو:
کلی نانومی رو خیس کردیم
ما پسرا در برابر یه دختر یکم ستم بود
چند دقیقه بعد گفت:خب دیگه خیلی بهتون آسون گرفتم
و زمزمه کرد:کنترل آب
یه حاله ی آبی رنگ دورش حلقه زد و رفت رو هوا
با اینکه خیس بود خیلی خوشکل بود
قلبم به تاپ تاپ افتاد
چشمام برق زد
اونطرفمو که نگاه کردم دیدم کل رودخونه داره میاد سمت ما
بچه ها داد میزدن و فرار میکردن
ولی فایده نداشت
فشار زیاد آب بعضی از بچه هارو انداخت
ولی کسی چیزیش نشد
هممون زدیم زیر خنده
نانومی گفت:هی چرا دارین میخندین؟ 😑
اومد پایین و لپاشو باد کرد و دستاشو دور پهلو هاش گذاشت
خیلی بامزه بود
دوباره قلبم به تاپ تاپ افتاد
هممون دوباره خندیدیم
نانومی:هاه خیلی خب😉
بعد یکم بازی کردن بچه ها لباستون رو عوض کردن و دوباره اومدن تو رودخونه
ولی فقط پاهاشونو گذاشتن تو آب
منو نانومی از بچه ها جدا نشسته بودیم پیش هم و همینطور که پاهامون تو آب بود به رودخونه نگاه میکردیم
میخاستم بهش اعتراف کنم که دوسش دارم
ولی میترسیدم چون:
1:ممکن بود دوست پسر داشته باشه
2:ممکن بود از من خوشش نیاد
3:ممکن بود ازم عصبانی یا ناراحت بشه
و غیره.......
برای همین دهنمو بسته نگه داشتم
خیلی دلم هوس چیپس کرده بود
به نانومی گفتم:من میرم یه چیپسی چیزی بیارم بخوریم
نانومی:باشه، ممنون☺
بهش لبخند زدم و رفتم
تا خاستم چیپسو از کیفم در بیارم بچه ها داد و فریاد میکردن:استاددددددددد، استاددددددد، نانومیییییی، نانومییییییی!!!! 😲😲
دویدم سمت رودخونه و نانومی رو دیدم که وسط رودخونه و داره غرق میشه و داد میزنه:کملقلقلقلللق، هاههه کمکقلقللقلقللقلق
ترسیده بودم
دویدم، تا جایی که میتونستم میدویدم
لباسمو در آوردم و شیرجه زدم تو آب
زیر آب دنبال نانومی میگشتم
از دید نانومی:
داشتم تو رودخونه راه میرفتم که پام لیز خورد و رفتم تو آب
ترسیدم و داد میزدم:کم......
بعد از حروف ک و م میرفتم زیر آب و قل قل میکردم
مویچیرو ساما رو دیدم که داشت میدوید
لباسشو در آورد و سیکس پک هاش معلوم شد
دیگه قلبم داشت از جا کنده میشد
با اینکه داشتم غرق میشدم به فکر مویچیرو ساما بودم
یهو رفتم زیر آب
کم کم نفس کم اوردم و خاموشی......
از دید مویچیرو:
بالاخره دیدمش
بیهوش شده بود و داشت همراه رودخونه میرفت
به موقع گرفتمش
پرنسسی بغلش کردم و رفتم خشکی
بیهوش بود
ترسیده بودم و کم مونده بود گریه کنم
قفسه سینشو فشار میدادم و میگفتم:بیدار شو، بیدار شو، بیدار شووو!
فایده نداشت
باید تنفس مصنوعی بهش میدادیم
گفتم:کسی هست که تنفس مصنوعی بلد باشه
همه بچه ها رفتن عقب
گفت:لعنتی! ، باید خودم انجامش بدم
مجبور بودم
لبام داشت به لباش نزدیک میشد که سرفه کرد و آب از دهنش اومد بیرون
پارت6 نمید کی🌧🪐
۱.۸k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.