به تو که فکر می کنم
به تو که فکر می کنم
دلم
برگ برگ می ریزد
به اتفاق هم آغوشی تنهایی و دستانت
به تو که فکر می کنم
درگیر می شوم
دلگیر می شوم
به گم شدن ، تنهایی یک کوه
در انبوه مه آلود چشمانت
به پرنده ای سرخ
که در سینه ام
عطر رویای با تو بودن را
آرام می شکند
و به عزیمت دلم
که در عصمت تجزیه ی انگشتانم
عظمت رحلت خاک را
در تنفس گرفته ی باد
بدرقه می کند
تا در انتهای تاریخ چشمانت
نشستن ماه را به خسوف بکشانی
هنوز هم ساقه ها ی خشکیده چشمانت
قانون جاوادنه ی
سکوت و عشق اند
هنوز هم ....همچنان
زمان
پیکر زندگی را
بی صدا قدم می زند .
دلم
برگ برگ می ریزد
به اتفاق هم آغوشی تنهایی و دستانت
به تو که فکر می کنم
درگیر می شوم
دلگیر می شوم
به گم شدن ، تنهایی یک کوه
در انبوه مه آلود چشمانت
به پرنده ای سرخ
که در سینه ام
عطر رویای با تو بودن را
آرام می شکند
و به عزیمت دلم
که در عصمت تجزیه ی انگشتانم
عظمت رحلت خاک را
در تنفس گرفته ی باد
بدرقه می کند
تا در انتهای تاریخ چشمانت
نشستن ماه را به خسوف بکشانی
هنوز هم ساقه ها ی خشکیده چشمانت
قانون جاوادنه ی
سکوت و عشق اند
هنوز هم ....همچنان
زمان
پیکر زندگی را
بی صدا قدم می زند .
۱.۵k
۰۲ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.