رمان پرستار بچه ☆
رمان پرستار بچه 💜✨
پارت : ⁶
صبح: با صدای انیل از خواب بلند شدم
انیل : هاله پاشو دیه شاعت ۱۲ شده (خاله پاشو دیگه ساعت ۱۲ شده)
ات : ۱۲؟
انیل : اهوم
ات : چقدر خوابیدمااا
انیل : آله خیلی حوابیدی (خوابیدی)
ات : بریم یه چیزی بخوریم گشنمه
انیل : البته بگم که بابام هنوز حوابه
ات : واقعا؟
انیل : آله
ات : بدو برو بیدارش کن
انیل : باشه.....توهم با من بیا من میترسم
ات : چرا؟
انیل : چون یهو دعوام میکنه
ات : باشه بریم
ات : بدو برو
انیل : بابایی.....بابا؟
کوک : یه ۵ دقیقه ی دیگه اجوما
انیل : بابایی پاشووو
کوک : ها؟....انیل تویی؟ چرا بیدارم میکنی؟
ات : من بهش گفتم
کوک : چرا؟
ات : چون خیلی خوابیدی
کوک : باشه باشه پاشدم انیل بیا بغلم
ات : بریم یه چیزی بخوریم؟
کوک : آره.....تهیونگ هنوز خوابه؟
ات : فکر کنم
کوک : تو اتاقش نیست
تهیونگ از پایین پله : صبح بخیر خوابالوها
کوک : تو از کی بیداری؟
تهیونگ: از ۹
کوک : هوم
انیل : عمویی
تهیونگ: بیا بغلم خوبی؟
انیل : آله
تهیونگ: من برم تو آشپز خونه
کوک : اوکی
لیندا : بلند شده بودم تا یهو برخوردم به داداش آقا
تهیونگ: لیندا اسمت بود؟
لیندا : آره
تهیونگ: خوب بیا صبحونه بخوریم
لیندا : صبحونه؟
تهیونگ: آره
لیندا : خوب.....قبوله
تهیونگ: بریم
ات : به به لیندا خانم چطوری (چشمک)
لیندا: خوبم....سلام آقا
کوک : لیندا لطفا بهم آقا آقا نگو بهم بگو کوک
لیندا : چشم
کوک : صمیمی ام باش
لیندا : باش
کوک : خوبه
تهیونگ: به منم بگو تهیونگ چون الان بهم گفتی اقا
لیندا : اهوم
انیل : به منم بگو انیل
از دید راوی : تا انیل اینو گفت همه زدن زیر خنده انیل هم با اخم کردن گفت
انیل : چلا میخندین راست گفتم
لیندا: باشه بهت میگیم انیل
تهیونگ: موافقین بعد صبونه ۴ تایی بریم بیرون؟
ات : آره من موافقم
کوک : منم موافقم
لیندا : منم
انیل : من موافق نیستم
کوک: چرا؟
انیل : چون گفتین ۴ تایی منو نگفتین
تهیونگ: عه ببخشید منظورم ۵ تایی بود
انیل : الان خوبه منم موافقم
از دید ات : صبحونه رو خوردیم و داشتم لباس عوض میکردم که یهو.....
پایان پارت ⁶ 🤍
پارت : ⁶
صبح: با صدای انیل از خواب بلند شدم
انیل : هاله پاشو دیه شاعت ۱۲ شده (خاله پاشو دیگه ساعت ۱۲ شده)
ات : ۱۲؟
انیل : اهوم
ات : چقدر خوابیدمااا
انیل : آله خیلی حوابیدی (خوابیدی)
ات : بریم یه چیزی بخوریم گشنمه
انیل : البته بگم که بابام هنوز حوابه
ات : واقعا؟
انیل : آله
ات : بدو برو بیدارش کن
انیل : باشه.....توهم با من بیا من میترسم
ات : چرا؟
انیل : چون یهو دعوام میکنه
ات : باشه بریم
ات : بدو برو
انیل : بابایی.....بابا؟
کوک : یه ۵ دقیقه ی دیگه اجوما
انیل : بابایی پاشووو
کوک : ها؟....انیل تویی؟ چرا بیدارم میکنی؟
ات : من بهش گفتم
کوک : چرا؟
ات : چون خیلی خوابیدی
کوک : باشه باشه پاشدم انیل بیا بغلم
ات : بریم یه چیزی بخوریم؟
کوک : آره.....تهیونگ هنوز خوابه؟
ات : فکر کنم
کوک : تو اتاقش نیست
تهیونگ از پایین پله : صبح بخیر خوابالوها
کوک : تو از کی بیداری؟
تهیونگ: از ۹
کوک : هوم
انیل : عمویی
تهیونگ: بیا بغلم خوبی؟
انیل : آله
تهیونگ: من برم تو آشپز خونه
کوک : اوکی
لیندا : بلند شده بودم تا یهو برخوردم به داداش آقا
تهیونگ: لیندا اسمت بود؟
لیندا : آره
تهیونگ: خوب بیا صبحونه بخوریم
لیندا : صبحونه؟
تهیونگ: آره
لیندا : خوب.....قبوله
تهیونگ: بریم
ات : به به لیندا خانم چطوری (چشمک)
لیندا: خوبم....سلام آقا
کوک : لیندا لطفا بهم آقا آقا نگو بهم بگو کوک
لیندا : چشم
کوک : صمیمی ام باش
لیندا : باش
کوک : خوبه
تهیونگ: به منم بگو تهیونگ چون الان بهم گفتی اقا
لیندا : اهوم
انیل : به منم بگو انیل
از دید راوی : تا انیل اینو گفت همه زدن زیر خنده انیل هم با اخم کردن گفت
انیل : چلا میخندین راست گفتم
لیندا: باشه بهت میگیم انیل
تهیونگ: موافقین بعد صبونه ۴ تایی بریم بیرون؟
ات : آره من موافقم
کوک : منم موافقم
لیندا : منم
انیل : من موافق نیستم
کوک: چرا؟
انیل : چون گفتین ۴ تایی منو نگفتین
تهیونگ: عه ببخشید منظورم ۵ تایی بود
انیل : الان خوبه منم موافقم
از دید ات : صبحونه رو خوردیم و داشتم لباس عوض میکردم که یهو.....
پایان پارت ⁶ 🤍
۱۱.۲k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.