"دوروی یک سکه"
"دوروی یک سکه"
Part5
در انتهای راهرو یک در دیگر وجود داشت نورا با تمام قدرت به در کوبید، و با یک لگد، در باز شد آنها به بیرون پریدند و در یک کوچه تاریک روبرو شدن اما به محض اینکه وارد کوچه شدن متوجه شدند که در این کوچه خبری از امنیت نیست
چند مرد در گوشهای ایستاده بودند و به آنها خیره شده بودند. نورا و ندا با ترس به هم دیگهنگاه میکردن
- گیر افتادیم؟
تو چشم هایی ندا و ترس موج میزد از ترس دست هاش به لرزش افتاده بود
نورا به خود آمد و گفت
~بایدفرار کنیم هرطور شده باید بریم نباید گیر بیوفتیم
ناگهان یکی از مردا به سمتشون امدن و با خندهای تمسخرآمیز گفت
▪به نظر میرسه که شما دوتا گم شدین میتونیم کمکتون کنیم؟
اما نورا در این لحظه تصمیمی گرفت. او با شجاعت به مرد نزدیک شد
~نه ما گم نشدیم فقط یکم گیج شدیم
مرد با تعجب به نورا نگاه میکرد و مشکوک شده بود
▪باشه موفق باشید
نورا ندا دست هایی هم دیگه رو گرفتن و از کنار مردا رد شدن تا نصف راه رفته بودن که یکدفعه صدای قدم هایی اون پسرا رو شنید که داشتن دنبال اینا میگشتن
نورا به پشت نگاه کرد ک پسرا تا دیدنش بدو بدو امدن دنبالش
~فرار کنن ندا
دوتاییی پا به فرار گذاشتن و بدو بدو میکردن از کوچه پس کوچه رد شدن و رفتن تویی یکی از کوچه ها
نورا و ندا در کوچه تاریک ایستاده بودند و نفسهایشان به سختی بالا میآمد دیوارهای بلند و تاریک کوچه آنها را محاصره کرده بود و احساس میکردند که هر لحظه ممکن است پسرا پیداشون کنند نورا به ندا نگاه کرد و با صدای لرزانی
~باید جای پیدا کنیم که قایم بشیم
Part5
در انتهای راهرو یک در دیگر وجود داشت نورا با تمام قدرت به در کوبید، و با یک لگد، در باز شد آنها به بیرون پریدند و در یک کوچه تاریک روبرو شدن اما به محض اینکه وارد کوچه شدن متوجه شدند که در این کوچه خبری از امنیت نیست
چند مرد در گوشهای ایستاده بودند و به آنها خیره شده بودند. نورا و ندا با ترس به هم دیگهنگاه میکردن
- گیر افتادیم؟
تو چشم هایی ندا و ترس موج میزد از ترس دست هاش به لرزش افتاده بود
نورا به خود آمد و گفت
~بایدفرار کنیم هرطور شده باید بریم نباید گیر بیوفتیم
ناگهان یکی از مردا به سمتشون امدن و با خندهای تمسخرآمیز گفت
▪به نظر میرسه که شما دوتا گم شدین میتونیم کمکتون کنیم؟
اما نورا در این لحظه تصمیمی گرفت. او با شجاعت به مرد نزدیک شد
~نه ما گم نشدیم فقط یکم گیج شدیم
مرد با تعجب به نورا نگاه میکرد و مشکوک شده بود
▪باشه موفق باشید
نورا ندا دست هایی هم دیگه رو گرفتن و از کنار مردا رد شدن تا نصف راه رفته بودن که یکدفعه صدای قدم هایی اون پسرا رو شنید که داشتن دنبال اینا میگشتن
نورا به پشت نگاه کرد ک پسرا تا دیدنش بدو بدو امدن دنبالش
~فرار کنن ندا
دوتاییی پا به فرار گذاشتن و بدو بدو میکردن از کوچه پس کوچه رد شدن و رفتن تویی یکی از کوچه ها
نورا و ندا در کوچه تاریک ایستاده بودند و نفسهایشان به سختی بالا میآمد دیوارهای بلند و تاریک کوچه آنها را محاصره کرده بود و احساس میکردند که هر لحظه ممکن است پسرا پیداشون کنند نورا به ندا نگاه کرد و با صدای لرزانی
~باید جای پیدا کنیم که قایم بشیم
۱.۱k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.