ازدواج اجباری پارت10
[فلش بک چند روز قبل ]
.......جونگکوک
روزی که مادر میخواست لباس عروس انتخاب کنه اورد پیش من چون میدونه که دوست ندارم بقیه چیزای رو ببینن که ملک منه منم قطعا یکی رو انتخاب کردم که از همه پوشیده تر بود
خودمو با پسرا اماده کردم و راه افتادم سمت خونه اون بچه بی*شرم اون ازم خیلی کوچیک تره اما اون خیلی زیبا و خوش اند*امه اما زیادی بی*شرمه چیزی که من ازش متنفرم
کنار ماشینم منتظرش بودم امد که دیدم چطور بهم خیره شده زیبا شده بود اما من به لباس عروس که تنش بود دقت کردم اون تغیرش داده بود این عصبیم کرد چون همه شونه و حتی خط سی*نه هاش معلوم بود رفتم سمتش و گل رو بهش دادم و گفتم چرا لباس رو تغییر داده اه خدایا قطعا گفت زیادی غیرتی ام
.....
تو ویلا بودیم اون رفت لباس هاش رو عوض کنه منم همینطور داشتم مش*روب میخوردم اما وقتی اومد بیرون اه خدای من اون زیادی زیبا بود لع*نتی این دخترواقعا میخواد زیر دستهای من بمیره بد*ن سفیدش و نرمش با اون لباس که بهش چس*پیده بود و مو های بلند مشکیش و اون صورت زیباش دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم
......
صبح وقی از خواب پاشدم دیدم تو بغ*لم اروم خوابیده صورتش عین فرشته هاس اما متاسفانه از درون یه شیطان بی *شرم به صورت بدون عیب نگاه کردم و لعد پاشدم رفتم یه دوش گرفتم بعد لباس هام رو عوض کردم و رفتم پایین دیدم خدمتکار اومده و داره میزو می چینه بهش گفتم تو حیاط بچینه
.........ا.ت
پاشدم دیدم کسی تو اتاق نیست و به اندازه جهنم درد داشتم وقتی یاد دیشب افتادم یه خنده کردم جناب جونگکوک حالا که بهت ثابت شد بی*شرم نیستم و خودت با*کره گیم رو گرفتی دیگه جرئت نداره به من بگی بی*شرم اگه همچین جزئتی داشتی دیگه خواب راب*طه رو با من نمیبینی ببین چطور الوده خودم میکنمت پسره عو*ضی یخ
هرطور بود خودمو به حمام رسوندم بعد یه دوش اب گرم
یکم حالم بهتر شد لباسی که برام گزاشته بودنو تنم کردم و رفتم پایین اما کسی اونجا نبود سمت آشپزخانه رفتم یه خانم اونجا بود وقتی متوجه من شد برگشت طرفم
خدمتکار:صبح بخیر خانم اقی جئون تو حیاط هستن اونجا میزرو چیدم
ا.ت:اووو صبح توم بخیر ممنون
رفتم حیاط دیدم مشغول گوشیش رو یه میز دایره ای نسبتاً بزرگ نشسته و رو میز پر بود روبه روش نشستم
ا.ت: صبح بخیر
بدون اینکه نگاهم کنه گفت
جونگکوک: همچنین
پسره مغرور لع*نتی شروع کردم به غذا خوردن
خدمتکار:اقای جئون من کارم تموم شد چیزی لازم دارید یا برم
جونگکوک:لازم نیست تو میتونی بری
خدمتکار رفت و بعت نگاهش سمت من برگشت
جونگکوک.....
اسلاید دوم لباس عروس که ا.ت تغییر داد رو شانه هاش رو
.......جونگکوک
روزی که مادر میخواست لباس عروس انتخاب کنه اورد پیش من چون میدونه که دوست ندارم بقیه چیزای رو ببینن که ملک منه منم قطعا یکی رو انتخاب کردم که از همه پوشیده تر بود
خودمو با پسرا اماده کردم و راه افتادم سمت خونه اون بچه بی*شرم اون ازم خیلی کوچیک تره اما اون خیلی زیبا و خوش اند*امه اما زیادی بی*شرمه چیزی که من ازش متنفرم
کنار ماشینم منتظرش بودم امد که دیدم چطور بهم خیره شده زیبا شده بود اما من به لباس عروس که تنش بود دقت کردم اون تغیرش داده بود این عصبیم کرد چون همه شونه و حتی خط سی*نه هاش معلوم بود رفتم سمتش و گل رو بهش دادم و گفتم چرا لباس رو تغییر داده اه خدایا قطعا گفت زیادی غیرتی ام
.....
تو ویلا بودیم اون رفت لباس هاش رو عوض کنه منم همینطور داشتم مش*روب میخوردم اما وقتی اومد بیرون اه خدای من اون زیادی زیبا بود لع*نتی این دخترواقعا میخواد زیر دستهای من بمیره بد*ن سفیدش و نرمش با اون لباس که بهش چس*پیده بود و مو های بلند مشکیش و اون صورت زیباش دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم
......
صبح وقی از خواب پاشدم دیدم تو بغ*لم اروم خوابیده صورتش عین فرشته هاس اما متاسفانه از درون یه شیطان بی *شرم به صورت بدون عیب نگاه کردم و لعد پاشدم رفتم یه دوش گرفتم بعد لباس هام رو عوض کردم و رفتم پایین دیدم خدمتکار اومده و داره میزو می چینه بهش گفتم تو حیاط بچینه
.........ا.ت
پاشدم دیدم کسی تو اتاق نیست و به اندازه جهنم درد داشتم وقتی یاد دیشب افتادم یه خنده کردم جناب جونگکوک حالا که بهت ثابت شد بی*شرم نیستم و خودت با*کره گیم رو گرفتی دیگه جرئت نداره به من بگی بی*شرم اگه همچین جزئتی داشتی دیگه خواب راب*طه رو با من نمیبینی ببین چطور الوده خودم میکنمت پسره عو*ضی یخ
هرطور بود خودمو به حمام رسوندم بعد یه دوش اب گرم
یکم حالم بهتر شد لباسی که برام گزاشته بودنو تنم کردم و رفتم پایین اما کسی اونجا نبود سمت آشپزخانه رفتم یه خانم اونجا بود وقتی متوجه من شد برگشت طرفم
خدمتکار:صبح بخیر خانم اقی جئون تو حیاط هستن اونجا میزرو چیدم
ا.ت:اووو صبح توم بخیر ممنون
رفتم حیاط دیدم مشغول گوشیش رو یه میز دایره ای نسبتاً بزرگ نشسته و رو میز پر بود روبه روش نشستم
ا.ت: صبح بخیر
بدون اینکه نگاهم کنه گفت
جونگکوک: همچنین
پسره مغرور لع*نتی شروع کردم به غذا خوردن
خدمتکار:اقای جئون من کارم تموم شد چیزی لازم دارید یا برم
جونگکوک:لازم نیست تو میتونی بری
خدمتکار رفت و بعت نگاهش سمت من برگشت
جونگکوک.....
اسلاید دوم لباس عروس که ا.ت تغییر داد رو شانه هاش رو
۳۵.۰k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.