کوچولوی خجالتی
کوچولوی خجالتی
پارت 5
چیفیو :هیچ وقت نمی بخشمتون هیچ وقت
با گریه*
باجی :چیفیو دیگه گریه نکن
دراکن و میتسویا و مایکی و تاکمیچی :
مارو ببخش
چیفیو :نمی بخشمتون
چیفیو سریع از بچه ها دور شد*
باجی :چیفیو.... چیفیو
هایکو :به به چیفیو میای با من بریم
چیفیو :من نمیام
هایکو :نمیای مجبورت میکنم
هایکو چیفیو رو بیهوش کرد*
چیفیو بهوش امد*
چیفیو :هوم آخ سرم اینجا کجاست من چرا بسته شدم
اکوما :به به چیفیو
چیفیو :تو دیگه کی هستی
اکوما :من هه هه باورم نمیشه منو نمیشناسی
چیفیو :نه نمیشناسم
اکوما :من کسی بودم که قرار بود با مادرت ازدواج کنم اما پدرت 💢 مادرت عاشق اون شد اون به من خیانت کرد
من تمام مدت هم تو وهم مادرت را میدیدم وقتی فهمیدم که میام اینجا تصمیم گرفتم انتقامم رو از تو بگیرم
چیفیو:ولم کن خواهش میکنم
اکوما:نه من انتقامم رو میگیرم
اکوما شوکر را به چیفیو وصل کرد و آن را روشن کرد *
چیفیو : ولم کننننننننننننننن..... ایییییییییی
اکوما شوکر را جدا کرد و شروع کرد به کتک زدن چیفیو *
باجی :چیفیو...... چیفیو کجایی
دراکن :چیفیو.... کجایی
میتسویا : گفتم بعد تمام میشود
باجی :اگه بلایی سرش بیاد نمیتونم خودمو ببخشم
دراکن :باجی الان نصف شبه بیا بریم هتل فردا پیداش میکنیم
باجی :شما بریم منم یکمی میگردم و میام
دراکن :باشه
دراکن و میتسویا و مایکی و تاکمیچی رفتن به هتل *
باجی داشت تو کوچه پس کوچه ها میگشت که صدای شنید *
باجی :صدای چیه
باجی آرام به طرف صدا رفت
باجی رسید به یک انبار آرام داخل آن را نگاه کرد
پارت 5
چیفیو :هیچ وقت نمی بخشمتون هیچ وقت
با گریه*
باجی :چیفیو دیگه گریه نکن
دراکن و میتسویا و مایکی و تاکمیچی :
مارو ببخش
چیفیو :نمی بخشمتون
چیفیو سریع از بچه ها دور شد*
باجی :چیفیو.... چیفیو
هایکو :به به چیفیو میای با من بریم
چیفیو :من نمیام
هایکو :نمیای مجبورت میکنم
هایکو چیفیو رو بیهوش کرد*
چیفیو بهوش امد*
چیفیو :هوم آخ سرم اینجا کجاست من چرا بسته شدم
اکوما :به به چیفیو
چیفیو :تو دیگه کی هستی
اکوما :من هه هه باورم نمیشه منو نمیشناسی
چیفیو :نه نمیشناسم
اکوما :من کسی بودم که قرار بود با مادرت ازدواج کنم اما پدرت 💢 مادرت عاشق اون شد اون به من خیانت کرد
من تمام مدت هم تو وهم مادرت را میدیدم وقتی فهمیدم که میام اینجا تصمیم گرفتم انتقامم رو از تو بگیرم
چیفیو:ولم کن خواهش میکنم
اکوما:نه من انتقامم رو میگیرم
اکوما شوکر را به چیفیو وصل کرد و آن را روشن کرد *
چیفیو : ولم کننننننننننننننن..... ایییییییییی
اکوما شوکر را جدا کرد و شروع کرد به کتک زدن چیفیو *
باجی :چیفیو...... چیفیو کجایی
دراکن :چیفیو.... کجایی
میتسویا : گفتم بعد تمام میشود
باجی :اگه بلایی سرش بیاد نمیتونم خودمو ببخشم
دراکن :باجی الان نصف شبه بیا بریم هتل فردا پیداش میکنیم
باجی :شما بریم منم یکمی میگردم و میام
دراکن :باشه
دراکن و میتسویا و مایکی و تاکمیچی رفتن به هتل *
باجی داشت تو کوچه پس کوچه ها میگشت که صدای شنید *
باجی :صدای چیه
باجی آرام به طرف صدا رفت
باجی رسید به یک انبار آرام داخل آن را نگاه کرد
۶۳۰
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.