سلاح سرد(پارت22)
^کوک ویو^
بعد از رفتن دخترا با جیمین برگشتیم خونه و خوابیدیم..فردا صبح.
با صدای نامجون از خواب بیدار شدم...وای امروز باشگاهم دارم..ولی خب با بچه ها قراره بریم...رفتم دستشویی کارای لازم کردم و رفتم سر میز..
کوک:سلام
همه:سلام
کوک:راستی امروز باشگاه داریمم
یونگی:اووو من میخواستم بخوابممممم
نامجون:اوو پس خوبه
جی هوپ:اوو راس میگه یادم نبود...
ته:هومم بچه ها کدوم لباسم بپوشم؟(شده عین دخترا:|)
یونگی:بیا لباس بابامو بپوش...خو یدونه بپوش دیگه
ته:هوففففف
بعد از صبحونه میز جمع کردیم و هرکی رفت سراغ کارش باشگاه ساعت3بود و تازه ساعت10صبح بود....رفتم تو تخت و گوشیم برداشتم تا یکم توش بگردم که دیدم تو گروه باشگاهمون پیام هست..زدم رو پیام..
*پیام مربی*
سلام به همگی امروز روز ویژه هست هرکی خواستین بیارین...ولی بیشتر از 7نفر نباشن..با تشکر روز خوش..
هوفف خودم میدونستم..
(نکته:بچه ها باشگاهشون جوریه که هر 1ماه یه روز تعیین میکنن و اون روز میگن روز ویژه ..یعنی هر کی خواستن با خودشون ببرن...)
یکم تو گوشیم ور رفتم که حوصلم سر رفت رفتم پایین تا ببینم بقیه چیکار میکنن یونگی و جی هوپ و نامجون تو سالن بودن..که یونگی طبق معمول خواب بود و سرش رو پای جی هوپ بود جی هوپ هم داشت تلویزیون میدید و نامجونم مثل همیشه کتاب دستش بود و کتاب میخوند....
رفتم تو حیاط که دیدم جیمین و ته تو استخرن رفتم لبه اتخر و نشستم
ته:عه امدی!
کوک:هوم
جیمین:چیشده ؟
کوک:هیچی حوصلم سر رفته..
جیمین:هوممم....همینطوری که با من حرف میزدن نقشه کشیدن تا منو اذیت کنن منم حواسم به حرفاشون پرت بود که یه لحضه به خوم امدم دیدم جیمین داره با یه لبخند شیطانی نگام میکنه و یهو از پشت یکی هولم داد و افتادم تو استخر...دوتاشونم یهو زدن زیر خنده که یهو نامجون و جی هوپ امدن بیرون و با تعجب نگامون میکردن...
نامجون:چیشد(نگران)
جیمین:هیچی خواستیم حال و هواش عوض شه(خنده)
کوک:میکشمتون (حرصی و خنده)
امدم بیرون و تیشرتمو در اوردم و دوباره رفتیم تو اب که بقیه هم امدن و تا ساعت12تو اب بازی میکردیم که یهو صدای یونگی از داخل امد
یونگی:بچه پررو ها بیاین ناهار(داد)
همه:امدیمممممم(داد)
رفتیم بیرون از اب حوله هامون پیچیدیم دورمون و رفتیم تو رختکن و لباسامون عوض کزدیم و رفتیم تو سر میز
جی هوپ:اووو ببینید یونگی چه کرده
یونگی:بله وقتی شما درحال خوش گذرونی بودین منم زحمت کشیدم
کوک:حالا کی بیدار شدی؟!
یونگی:همون موقع با سروصدای شما....
نشستیم و غذاهامون خوردیم و رفتیم و هممون یه دوش گرفتیم تا سبک شیم ....
پایان پارت22
پارت بعد زود میزارم..
بعد از رفتن دخترا با جیمین برگشتیم خونه و خوابیدیم..فردا صبح.
با صدای نامجون از خواب بیدار شدم...وای امروز باشگاهم دارم..ولی خب با بچه ها قراره بریم...رفتم دستشویی کارای لازم کردم و رفتم سر میز..
کوک:سلام
همه:سلام
کوک:راستی امروز باشگاه داریمم
یونگی:اووو من میخواستم بخوابممممم
نامجون:اوو پس خوبه
جی هوپ:اوو راس میگه یادم نبود...
ته:هومم بچه ها کدوم لباسم بپوشم؟(شده عین دخترا:|)
یونگی:بیا لباس بابامو بپوش...خو یدونه بپوش دیگه
ته:هوففففف
بعد از صبحونه میز جمع کردیم و هرکی رفت سراغ کارش باشگاه ساعت3بود و تازه ساعت10صبح بود....رفتم تو تخت و گوشیم برداشتم تا یکم توش بگردم که دیدم تو گروه باشگاهمون پیام هست..زدم رو پیام..
*پیام مربی*
سلام به همگی امروز روز ویژه هست هرکی خواستین بیارین...ولی بیشتر از 7نفر نباشن..با تشکر روز خوش..
هوفف خودم میدونستم..
(نکته:بچه ها باشگاهشون جوریه که هر 1ماه یه روز تعیین میکنن و اون روز میگن روز ویژه ..یعنی هر کی خواستن با خودشون ببرن...)
یکم تو گوشیم ور رفتم که حوصلم سر رفت رفتم پایین تا ببینم بقیه چیکار میکنن یونگی و جی هوپ و نامجون تو سالن بودن..که یونگی طبق معمول خواب بود و سرش رو پای جی هوپ بود جی هوپ هم داشت تلویزیون میدید و نامجونم مثل همیشه کتاب دستش بود و کتاب میخوند....
رفتم تو حیاط که دیدم جیمین و ته تو استخرن رفتم لبه اتخر و نشستم
ته:عه امدی!
کوک:هوم
جیمین:چیشده ؟
کوک:هیچی حوصلم سر رفته..
جیمین:هوممم....همینطوری که با من حرف میزدن نقشه کشیدن تا منو اذیت کنن منم حواسم به حرفاشون پرت بود که یه لحضه به خوم امدم دیدم جیمین داره با یه لبخند شیطانی نگام میکنه و یهو از پشت یکی هولم داد و افتادم تو استخر...دوتاشونم یهو زدن زیر خنده که یهو نامجون و جی هوپ امدن بیرون و با تعجب نگامون میکردن...
نامجون:چیشد(نگران)
جیمین:هیچی خواستیم حال و هواش عوض شه(خنده)
کوک:میکشمتون (حرصی و خنده)
امدم بیرون و تیشرتمو در اوردم و دوباره رفتیم تو اب که بقیه هم امدن و تا ساعت12تو اب بازی میکردیم که یهو صدای یونگی از داخل امد
یونگی:بچه پررو ها بیاین ناهار(داد)
همه:امدیمممممم(داد)
رفتیم بیرون از اب حوله هامون پیچیدیم دورمون و رفتیم تو رختکن و لباسامون عوض کزدیم و رفتیم تو سر میز
جی هوپ:اووو ببینید یونگی چه کرده
یونگی:بله وقتی شما درحال خوش گذرونی بودین منم زحمت کشیدم
کوک:حالا کی بیدار شدی؟!
یونگی:همون موقع با سروصدای شما....
نشستیم و غذاهامون خوردیم و رفتیم و هممون یه دوش گرفتیم تا سبک شیم ....
پایان پارت22
پارت بعد زود میزارم..
۴.۶k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.