فیک کوک( سیاه سفید) P14
سویون
بعد از اینکه همه ماجرا رو بهشون گفتم مات و مبهوت فقط زل زده بودن بهم
_وای این یعنی چی ؟! یعنی ازت میخواد نزدیک جونگ کوک بشی که چیکار کنی ؟
_نمیدونم..خودمم هیچی نمیدونم
لورا که تا اون لحظه فقط گوش میداد بالاخره زبون باز کرد و شاکی گفت : اونروز چرا به ما نگفتی ؟! چرا نگفتی ما که رفیق چند سالتمی حداقل پولو بدیم بهت ؟ اونوقت رفتی به چول سو گفتی ؟ حتی یه ماهم نیست میشناسیش
_میگم من چیزی نگفتم خودش پرید وسط اصلا یهویی شد تو اون موقعیت به هیچی جز مامانم فکر نمیکردم
نفسشو کلافه بیرون داد و گفت : حالا پولش چقدر هست ؟
_زیاده
_مثلا چقدر ؟!
وقتی گفتم چقدره یکی کوبید تو پیشونیش و با حالتی زار گفت : زیاده که
_اره متاسفانه..میگه اگرم میخوای برش گردونی تا فردا فرصت داری
_چی ؟! این دیگه چجور آدمیِ
یونا با نگرانی گفت : الان چی میشه ؟!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم : کاری که میخوادو انجام میدم
_انجام میدی ؟
_مگه چاره دیگهای هست ؟
_نیست راستش
_پس بریم تو کارش ؟!
_فعلا آره
یونا با لبخنده دندون نمایی گفت: همچینم بد نیست
با کوله پشتیم یکی زدم تو سرش
_خفه شووو
_یااا چرا میزنی
_هیسسس
_باشه باشه
بالاخره برگشتم خونه مامان روی کاناپه نشسته بود و ماگ قهوش تو دستش بود..قهوه مضر بود براش اما بازم میخورد
_مامان
_اه خوش اومدی دخترم
_مرسی عشقم
میخواستم برم تو اتاق که با حرفی که زد متوقف شدم
_بیا بشین دخترم باید باهم حرف بزنیم
نمیدونم چرا استرس اومد سراغم
نشستم روبه روش و کولمو روی پام گذاشتم
بعد از اینکه همه ماجرا رو بهشون گفتم مات و مبهوت فقط زل زده بودن بهم
_وای این یعنی چی ؟! یعنی ازت میخواد نزدیک جونگ کوک بشی که چیکار کنی ؟
_نمیدونم..خودمم هیچی نمیدونم
لورا که تا اون لحظه فقط گوش میداد بالاخره زبون باز کرد و شاکی گفت : اونروز چرا به ما نگفتی ؟! چرا نگفتی ما که رفیق چند سالتمی حداقل پولو بدیم بهت ؟ اونوقت رفتی به چول سو گفتی ؟ حتی یه ماهم نیست میشناسیش
_میگم من چیزی نگفتم خودش پرید وسط اصلا یهویی شد تو اون موقعیت به هیچی جز مامانم فکر نمیکردم
نفسشو کلافه بیرون داد و گفت : حالا پولش چقدر هست ؟
_زیاده
_مثلا چقدر ؟!
وقتی گفتم چقدره یکی کوبید تو پیشونیش و با حالتی زار گفت : زیاده که
_اره متاسفانه..میگه اگرم میخوای برش گردونی تا فردا فرصت داری
_چی ؟! این دیگه چجور آدمیِ
یونا با نگرانی گفت : الان چی میشه ؟!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم : کاری که میخوادو انجام میدم
_انجام میدی ؟
_مگه چاره دیگهای هست ؟
_نیست راستش
_پس بریم تو کارش ؟!
_فعلا آره
یونا با لبخنده دندون نمایی گفت: همچینم بد نیست
با کوله پشتیم یکی زدم تو سرش
_خفه شووو
_یااا چرا میزنی
_هیسسس
_باشه باشه
بالاخره برگشتم خونه مامان روی کاناپه نشسته بود و ماگ قهوش تو دستش بود..قهوه مضر بود براش اما بازم میخورد
_مامان
_اه خوش اومدی دخترم
_مرسی عشقم
میخواستم برم تو اتاق که با حرفی که زد متوقف شدم
_بیا بشین دخترم باید باهم حرف بزنیم
نمیدونم چرا استرس اومد سراغم
نشستم روبه روش و کولمو روی پام گذاشتم
۹.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.