اشک های خاکستری
اشک های خاکستری
#پارت۴
اونقد نزدیکم شد ک حس میکردم هر لحظه ممکنه بخوریم بهم... گوشیش زنگ خورد...
از جیب شلوارش درش اورد و با دیدن اسمش پوزخندی زد...
صفحشو برگردوند سمت من
" جئون جونگگوک "
گوشیو گزاشت رو حالت پخش..
_ یا چوی بکهو بهت گفتم خودسرانه عمل نکنی.. میدونی اگه عمو بفهمه از حرفام سرپیچی میکنی چیکارت میکنه؟
* لازم نیست نگران من باشی جعون... قراره زودتر از تو برم ملاقات عزیز دردونه ی سوکجین.. خنده دار نیس؟! الان دوستش نشسته بغلم برنامه دارم به فاکش بدم
و بعد چشمکی بهم زد
_ عمو... اون پیرمرد عجب سگایی رو پرورش میده
قهقهش پشت تلفن باعث درهم کشیده شدن اخمای بکهو شد...
_ خب دیگه... من باید برم
مراقب هانا باش سگ سرکش عمو !
بکهو عصبی گوشیو خاموش کرد و تو چشام نگا کرد... میتونستم تنفرو ببینم...
ولی من هنوز توی دنیایی پر از سوال اسیر شده بودم... واقعا این کارمند تازه شرکت.. چوی بکهو کیه ؟ جعون جونگکوک... چرا صداش اینقد شبیه اون آیدله همگروهی جیمین بود ؟ مرگ سوکجین واقعا یه داستان فیک بود ؟
فقط میدونستم ا.ت ندونسته وارد یه بازی خطرناک شده...
* به نفعتونه بکشین عقب دختر... اون گوشیو نابود کنین و دیگه دنبال سوکجین نگردین
دستشو گزاشت روی شونم و با دست آزادش یه کاغذ کوچولوی تا شده گزاشت تو کیفم...
* میبینمت...
#پارت۴
اونقد نزدیکم شد ک حس میکردم هر لحظه ممکنه بخوریم بهم... گوشیش زنگ خورد...
از جیب شلوارش درش اورد و با دیدن اسمش پوزخندی زد...
صفحشو برگردوند سمت من
" جئون جونگگوک "
گوشیو گزاشت رو حالت پخش..
_ یا چوی بکهو بهت گفتم خودسرانه عمل نکنی.. میدونی اگه عمو بفهمه از حرفام سرپیچی میکنی چیکارت میکنه؟
* لازم نیست نگران من باشی جعون... قراره زودتر از تو برم ملاقات عزیز دردونه ی سوکجین.. خنده دار نیس؟! الان دوستش نشسته بغلم برنامه دارم به فاکش بدم
و بعد چشمکی بهم زد
_ عمو... اون پیرمرد عجب سگایی رو پرورش میده
قهقهش پشت تلفن باعث درهم کشیده شدن اخمای بکهو شد...
_ خب دیگه... من باید برم
مراقب هانا باش سگ سرکش عمو !
بکهو عصبی گوشیو خاموش کرد و تو چشام نگا کرد... میتونستم تنفرو ببینم...
ولی من هنوز توی دنیایی پر از سوال اسیر شده بودم... واقعا این کارمند تازه شرکت.. چوی بکهو کیه ؟ جعون جونگکوک... چرا صداش اینقد شبیه اون آیدله همگروهی جیمین بود ؟ مرگ سوکجین واقعا یه داستان فیک بود ؟
فقط میدونستم ا.ت ندونسته وارد یه بازی خطرناک شده...
* به نفعتونه بکشین عقب دختر... اون گوشیو نابود کنین و دیگه دنبال سوکجین نگردین
دستشو گزاشت روی شونم و با دست آزادش یه کاغذ کوچولوی تا شده گزاشت تو کیفم...
* میبینمت...
۲.۰k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.