آه از این بخت که یک بار به دادم نرسید
آه از این بخت که یک بار به دادم نرسید
دیر شد...وقت به بادا و مبادم نرسید
عاشقی را به من آموخت و چشمم را بست
عشق صد نامه فرستاد و سوادم نرسید
عمر طولانی با خنده ی کوتاه گذشت
فرصت گریه به غم های زیادم نرسید
تا نشستم بکشم حسرت چشمانش را
خون به رگ های من و مغز مدادم نرسید
گرچه دیر آمد و از دور صدایم زد و رفت
هیچ کس غیر همین عشق به دادم نرسید...!
دیر شد...وقت به بادا و مبادم نرسید
عاشقی را به من آموخت و چشمم را بست
عشق صد نامه فرستاد و سوادم نرسید
عمر طولانی با خنده ی کوتاه گذشت
فرصت گریه به غم های زیادم نرسید
تا نشستم بکشم حسرت چشمانش را
خون به رگ های من و مغز مدادم نرسید
گرچه دیر آمد و از دور صدایم زد و رفت
هیچ کس غیر همین عشق به دادم نرسید...!
۱.۷k
۱۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.