وقتی نیازت داره...و ۸ سال ازت بزرگتره...p2
وقتی نیازت داره...و ۸ سال ازت بزرگتره...p2
(اسمات،این اولین و اخرین اسماته که میزارم گفته باشم💔)
#لینو #استری_کیدز #درخواستی
دستت را اروم به موهای قهوه ای رنگش فرو بردی و نوازششون کردی..
اروم جهت دست هاش تغیر کرد..رفت پایین و پایین تر..که رسید به باسنت..هردو دستشو زیر باسنات گذاشت و یهو بلندت کرد..برای اینکه نیوفتی پاهات را دور کمرش قفل کردی..
خیلی محکم بهش چسبیده بودی درحالی که داشتین بوسه رو میرفتین شروع به قدم زدن کرد..
به سمت پله ها رفت و ازشون بالا امد
به دیوار پشتت چسبوندت و دست از بوسه برداشت تا بتونه یکمی نفس بکشه..
قطره های اب که انگار موش اب کش شده بود از صورتش..سر میخوردن..البته نه تنها اون..توهم همین بودی!
دوباره چشم هاش را بست و بوسه را شروع کرد
تیکه ات را از دیوار گرفت و شروع به راه رفتن کرد در اتاق را باز کرد و بلافاصله تورا توی تخت قرار داد
لباش را برداشت و زود پیراهن نیمه بازش را از تنِ خیسش بیرون کرد...به یک گوشه ای از اتاق انداختش و به جون گردنِ سفید رنگت افتاد درحالی که داشت کیس مارک های عمیقی میگرفت بند های تابت را از شونه هات پایین میکشید..با دستاش سینه های..برامده ات را لمس میکرد و این دیوونش میکرد..
از گردنت تا ترقوه هات بوسه میزد..
دستش را پشتت برد و یکی یکی دکمه های عقب لباست را باز کرد بعد دستش را روی تابت قرار داد و بع سرعت از تنت خارجش کرد!
حالا با بالا تنه لخت روبه روش بودی..دستش را روی قفل سو*تینت گذاشت و بازش کرد..اونم مثل لباسا بیرونش کرد...بدن سفیدِ لاغرت..سی*نه های برامده ات..همشون دیوونش میکرد .. سرش را نزدیک سینه هات برد و....
هاااااهااااا انتظار که ندارین منه مقدس همچین چیزی بنویسم؟😔🌚 استغفرالله..تو نمازاتونم منم دعا کنید😔🍒
(اسمات،این اولین و اخرین اسماته که میزارم گفته باشم💔)
#لینو #استری_کیدز #درخواستی
دستت را اروم به موهای قهوه ای رنگش فرو بردی و نوازششون کردی..
اروم جهت دست هاش تغیر کرد..رفت پایین و پایین تر..که رسید به باسنت..هردو دستشو زیر باسنات گذاشت و یهو بلندت کرد..برای اینکه نیوفتی پاهات را دور کمرش قفل کردی..
خیلی محکم بهش چسبیده بودی درحالی که داشتین بوسه رو میرفتین شروع به قدم زدن کرد..
به سمت پله ها رفت و ازشون بالا امد
به دیوار پشتت چسبوندت و دست از بوسه برداشت تا بتونه یکمی نفس بکشه..
قطره های اب که انگار موش اب کش شده بود از صورتش..سر میخوردن..البته نه تنها اون..توهم همین بودی!
دوباره چشم هاش را بست و بوسه را شروع کرد
تیکه ات را از دیوار گرفت و شروع به راه رفتن کرد در اتاق را باز کرد و بلافاصله تورا توی تخت قرار داد
لباش را برداشت و زود پیراهن نیمه بازش را از تنِ خیسش بیرون کرد...به یک گوشه ای از اتاق انداختش و به جون گردنِ سفید رنگت افتاد درحالی که داشت کیس مارک های عمیقی میگرفت بند های تابت را از شونه هات پایین میکشید..با دستاش سینه های..برامده ات را لمس میکرد و این دیوونش میکرد..
از گردنت تا ترقوه هات بوسه میزد..
دستش را پشتت برد و یکی یکی دکمه های عقب لباست را باز کرد بعد دستش را روی تابت قرار داد و بع سرعت از تنت خارجش کرد!
حالا با بالا تنه لخت روبه روش بودی..دستش را روی قفل سو*تینت گذاشت و بازش کرد..اونم مثل لباسا بیرونش کرد...بدن سفیدِ لاغرت..سی*نه های برامده ات..همشون دیوونش میکرد .. سرش را نزدیک سینه هات برد و....
هاااااهااااا انتظار که ندارین منه مقدس همچین چیزی بنویسم؟😔🌚 استغفرالله..تو نمازاتونم منم دعا کنید😔🍒
۳۰.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.