(وقتی دعوا.... درخواستp2)
چشماتو وا کردی و با جدیت تمام باهاش رفتار کردی.......................
«شاید مشکل تورو حل میکرد»
به سمت خونه رفتی و به اشپز خونه نگاهی کردی. همچی تمیز و مرتب شده بود و غذای جدید اماده شده بود.
«اگه گشنته غذا هست»
به سمت تخت رفتی و نشستی.
«نمیخورم»
ناگهان چشمش به دستت افتاد و چشماش گرد شد.
«حالت خوبه؟............................................................ ا/ت من متاسفم........... »حرفش تو گلوش گیر کرد و بدنش به خاطر گریه شروع به لرزیدن کرد.
«تو اسیب دیدی و من سرت داد زدم نمیدونم چرا برگشتی و چرا منو از خونه ننداختی بیرون..........................حتی اگه هنوزم نخوای باهام ازدواج کنی قضاوتت نمیکنم»به صورت اشکیش خیره شدی. «هیون عزیزم»
دستتو دورش حلقه کردی.
«ا/ت من خیلی باهات بد رفتاری کردم سعی نکن حالمو بهتر کنی اینکه اینجوری حس کنم الان حقمه»
اون دلتو شکسته بود ولی اینکه میبینی اونم دلش شکسته باعث میشه دلت بیشتر بشکنه.
«هیون چیزی که گفتی واقعا عوضی گری بود ولی قرار نیست دست از سر رابطمون بردارم.............میدونم از سر اعصبانیت گفتی ولی حرفت هنوز قلبمو شکسته پس بیا با حرف زدن کم کم درستش کنیم و یکم اروم تر پیش بریم»
هیونجین به حرف گوش داد و سعی کرد اروم تر پیش بره.
«تو امشب رو تخت بخواب من رو مبل میخوابم»
«اه هیون شاید از دستت ناراحت باشم ولی نمیخوام ازت جدا بخوابم»
بهت لبخندی میزنه«میدونم با تو خوابیدن راحت ترین راه به خواب رفتنه...............................ا/ت هرکاری میکنم تا بهت نشون بدم چقد پشیمونم..... و سعی میکنم ما دوتارو مثل قبل بکنم..... »
«شاید مشکل تورو حل میکرد»
به سمت خونه رفتی و به اشپز خونه نگاهی کردی. همچی تمیز و مرتب شده بود و غذای جدید اماده شده بود.
«اگه گشنته غذا هست»
به سمت تخت رفتی و نشستی.
«نمیخورم»
ناگهان چشمش به دستت افتاد و چشماش گرد شد.
«حالت خوبه؟............................................................ ا/ت من متاسفم........... »حرفش تو گلوش گیر کرد و بدنش به خاطر گریه شروع به لرزیدن کرد.
«تو اسیب دیدی و من سرت داد زدم نمیدونم چرا برگشتی و چرا منو از خونه ننداختی بیرون..........................حتی اگه هنوزم نخوای باهام ازدواج کنی قضاوتت نمیکنم»به صورت اشکیش خیره شدی. «هیون عزیزم»
دستتو دورش حلقه کردی.
«ا/ت من خیلی باهات بد رفتاری کردم سعی نکن حالمو بهتر کنی اینکه اینجوری حس کنم الان حقمه»
اون دلتو شکسته بود ولی اینکه میبینی اونم دلش شکسته باعث میشه دلت بیشتر بشکنه.
«هیون چیزی که گفتی واقعا عوضی گری بود ولی قرار نیست دست از سر رابطمون بردارم.............میدونم از سر اعصبانیت گفتی ولی حرفت هنوز قلبمو شکسته پس بیا با حرف زدن کم کم درستش کنیم و یکم اروم تر پیش بریم»
هیونجین به حرف گوش داد و سعی کرد اروم تر پیش بره.
«تو امشب رو تخت بخواب من رو مبل میخوابم»
«اه هیون شاید از دستت ناراحت باشم ولی نمیخوام ازت جدا بخوابم»
بهت لبخندی میزنه«میدونم با تو خوابیدن راحت ترین راه به خواب رفتنه...............................ا/ت هرکاری میکنم تا بهت نشون بدم چقد پشیمونم..... و سعی میکنم ما دوتارو مثل قبل بکنم..... »
۳.۹k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.