مرا باور کن
مرا باور کن
پارت۷۹
دلبر
این چی میگه......صد درصد دیونه شد......
دانیال-خانم تو میدونی چی میگی من بهتراز تو فریبارو میشناسم
ریاء -من واقعیت رو میگم و درضمن ارسلان برادر ناتنی آرمان و آرسان یعنی فریبا هم خواهرشونه
دانیال-فریبا هیچگاه نگفت که برادر داره
تیاء -دانیال فریبا کیه-
ریاء -تیاء خانم می خوای بدونی فریبا کیه.........فریبا همون......عشق اقا دانیال بود..........
دانیال- تو.....تو کی هستی...
ریاء -من کسی نیستم فقط یه دختر که می خواد حقیقتو بگه
دانیال-اونوقت کدوم حقیقت ؟
ریاء -حقیقت اینه که تو فریبا رو کشتی......
وااای خدا این چی میگه.....
-تو...تو چی میگی....می فهمی حرف دهنتو
ریاء -اره....اره....می فهم......اون نه فقط فریبا رو کشت......اون........رهام هم کشت........
سماء - تو رهامو از کجا میشناسی؟
ریاء -من...من چجوری...برادرمو نشناسم......اون برادرم بود.....و (به دانیال اشاره کرد)این حرومزاده... عوضی...اونو کشت
همه با تعجب به ریاء نگاه می کردند که ریاء ماسکو از صورتش برداشت........
دانیال- تو سماء ایی
ریاء -نه ریاء م سماء اونوره
همه به سماء و ریاء نگاه میکردن که ریاء گفت
ریاء -دانیال به من بگو چرا......چرا و..این کارو....کردی ها...
دانیال-تو این همه رو از کجا دونستی....؟
آرسلان-من بهش گفتم
دانیال- اونوقت تو از کجا میدونی
آرسلان- این سه ساله که با ریاء همکاری می کنم تا مدرکی درباره ات به دست بیاریم
ریاء.....ریاء...با آرسلان همکاری می کردم.....من..فکر
-ریاء....من فکر کردم فقط من و تو دنبال مدرکیم....نمیدونستم.........آرسلان تو این نقشه اس.....چقدر نامردی.....
ریاء -خوب چه اشکالی داره حالا که به آخر بازی رسیدیم ....
دانیال پوز خندی زد و گفت
دانیال-کدوم آخر بازی....شماها وقتتون تموم شد
و ناگهان ......تیاء رو گرفت......و یه تفنگ دستش بود که سر تیا رو نشونه گرفت
-وااای خدااااا
دانیال-هیچکی حرکت نکنه...والا تیا رو از دست میدید
...............ادامه دارد.....
پارت۷۹
دلبر
این چی میگه......صد درصد دیونه شد......
دانیال-خانم تو میدونی چی میگی من بهتراز تو فریبارو میشناسم
ریاء -من واقعیت رو میگم و درضمن ارسلان برادر ناتنی آرمان و آرسان یعنی فریبا هم خواهرشونه
دانیال-فریبا هیچگاه نگفت که برادر داره
تیاء -دانیال فریبا کیه-
ریاء -تیاء خانم می خوای بدونی فریبا کیه.........فریبا همون......عشق اقا دانیال بود..........
دانیال- تو.....تو کی هستی...
ریاء -من کسی نیستم فقط یه دختر که می خواد حقیقتو بگه
دانیال-اونوقت کدوم حقیقت ؟
ریاء -حقیقت اینه که تو فریبا رو کشتی......
وااای خدا این چی میگه.....
-تو...تو چی میگی....می فهمی حرف دهنتو
ریاء -اره....اره....می فهم......اون نه فقط فریبا رو کشت......اون........رهام هم کشت........
سماء - تو رهامو از کجا میشناسی؟
ریاء -من...من چجوری...برادرمو نشناسم......اون برادرم بود.....و (به دانیال اشاره کرد)این حرومزاده... عوضی...اونو کشت
همه با تعجب به ریاء نگاه می کردند که ریاء ماسکو از صورتش برداشت........
دانیال- تو سماء ایی
ریاء -نه ریاء م سماء اونوره
همه به سماء و ریاء نگاه میکردن که ریاء گفت
ریاء -دانیال به من بگو چرا......چرا و..این کارو....کردی ها...
دانیال-تو این همه رو از کجا دونستی....؟
آرسلان-من بهش گفتم
دانیال- اونوقت تو از کجا میدونی
آرسلان- این سه ساله که با ریاء همکاری می کنم تا مدرکی درباره ات به دست بیاریم
ریاء.....ریاء...با آرسلان همکاری می کردم.....من..فکر
-ریاء....من فکر کردم فقط من و تو دنبال مدرکیم....نمیدونستم.........آرسلان تو این نقشه اس.....چقدر نامردی.....
ریاء -خوب چه اشکالی داره حالا که به آخر بازی رسیدیم ....
دانیال پوز خندی زد و گفت
دانیال-کدوم آخر بازی....شماها وقتتون تموم شد
و ناگهان ......تیاء رو گرفت......و یه تفنگ دستش بود که سر تیا رو نشونه گرفت
-وااای خدااااا
دانیال-هیچکی حرکت نکنه...والا تیا رو از دست میدید
...............ادامه دارد.....
۸.۴k
۲۳ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.