رمان دنیای من
#رمان #دنیای_من
پارت سیزدهم:
دلیلی که برام مهم نبود لخت بودن اون سه کله پوک دوساله بود که روی تخت خوابیده بودن و با دستشون شکلک درست میکردن و اما دلیلی که برام مهم بود اتاق بود
اتاقی با ست لیمویی مشکی
مامان منم موخام
_پاشید گمشید بیرون
سه تاشون یهو نشستن و همزمان و هماهنگ
هرسه تاشون_بلههههه؟
_من این اتاقو موخام
اریا_توخجالت نمیکشیدی وایسادی سه تا پسر رو دید میزنی
_الان مثلا بحث و عوض کردی؟
نیششو باز کردو سرش و به نشونه اره تکون داد
_اصلا موفق نبودی گمشین و گرنه میزنم در ک*و*ن*ت*و*ن شوتتون میکنم بیرون
ارشام از این همه بلبل زبونی من زد زیر خنده
لگدی نثار پای ارین کرد
ارشام_پاشین بریم تا لگد نزده در ک*و*ن*م*و*ن شوتمون نکرده بیرون
تیشرتشو برداشت
تازه چشمم به هیکلش افتاد
جووون
تا رفتم دید بزنم پیرهنشو پوشید 😐
بیشرف
حالا چی میشد یه ذره ماهم فیض ببریم
نکبتتتت
اریا_ارشام ارشین و پسرا کوشن؟
ارشین کیه دیه؟
ارشام_میگفتن نزدی........
همون دقه اف اف زنگ خورد
_اینا کوجا میخوابند؟
ارشام خندید
ارشام_یه فکری میکنیم حالا
_گفته باشما من فقط با دختر میرم تو اتاق حتی ارین و اریا هم راه نمیدما
اریا_ک چ؟(کاشونی=برای چی مثلا؟)
_بزرگشی میفهمی
بعدم فوری از اتاق زدم بیرون
رفتم اف اف و زدم
بعد از چند دقیقه لشکری از قوم مغول که شامل ۳ تا دختر طاها ،سهیل،امین و کیانمهر میشدن بر داخل خانه فرو اومدن
چی گفتم اصن
بعد از سلام احوال پرسیو اشنایی فهمیدم اون سه دختر یکیش خواهر ارشامه که همسن خودمه به اسم ارشین یکیش خواهر سهیله که ۲۳ سالشه اسمشم سهیلاس ،یکیشم خواهر طاهاس که ۱۸ سالشه و اسمش ترلانه
هر سه تاشون دخترای خوبی بودن اما بهتر از همشون ارشین بود که عینهو برادرش بود
چشای مشکی پوست سفید موهای مشکی
اصن خوشگلی از این دختر میبارید
البته هر چند گرد پا منم نبود
نگاهی به سقف کردم
خداشاهده سالمه
با صدای ارشین به خودم اومد
ارشین_دنیا
_هوم
ارشین_میشه ما سه تام بیایم پیش تو
_ن
با تعجب نگام کرد
_خو پرسیدن داره اره دیع بیاین
بعدم دست ارشین و توی یه دستم دست اون دوتا رم توی یه دستم گرفتم و دویدم توی اتاقی که اون موقع اون سه کله پوک بر داشته بودن
_اینجا بیشینین اون سه کله پوکم گفتن برین بیرون گوش نمیدین من اومدم
فوری لباسای اون سه تا رو برداشتم چپوندم توی اون اتاق لباسای خودمم انداختم توی ساکم پریدم اتاقی که ارشین و اینا توش بودن
ارشین_ما نمیریم اریا خواهرت گفته جم نخورین
سرفه ی مصلحتی کردم
_شما؟
اریا_اونموقع باس میومدی اینجا رم میدیدی
_میخواسم فضولام بشمورم
بعدم به طرف در کجش کردم
زدم در ک*و*ن*ش که ای کاش نمیزدم
صاف رفت توی صورت ارشام و از پشت افتادن روی سهیل و پهن زمین شدن
عجب وضعی بود
یدفعه کل خونه رفت هوا
انقدر خندیدیم که اشکمون در اومد
اونام با اخو اوخ پاشدن
ناهارمون و خورده بودیم و همه یه ور ولو شدیم
که با پیشنهادی که ارشام داد سیخ نشسیم و صدامون رفت هوا
ارشام_..................
.......
نظر بدین❤
پارت سیزدهم:
دلیلی که برام مهم نبود لخت بودن اون سه کله پوک دوساله بود که روی تخت خوابیده بودن و با دستشون شکلک درست میکردن و اما دلیلی که برام مهم بود اتاق بود
اتاقی با ست لیمویی مشکی
مامان منم موخام
_پاشید گمشید بیرون
سه تاشون یهو نشستن و همزمان و هماهنگ
هرسه تاشون_بلههههه؟
_من این اتاقو موخام
اریا_توخجالت نمیکشیدی وایسادی سه تا پسر رو دید میزنی
_الان مثلا بحث و عوض کردی؟
نیششو باز کردو سرش و به نشونه اره تکون داد
_اصلا موفق نبودی گمشین و گرنه میزنم در ک*و*ن*ت*و*ن شوتتون میکنم بیرون
ارشام از این همه بلبل زبونی من زد زیر خنده
لگدی نثار پای ارین کرد
ارشام_پاشین بریم تا لگد نزده در ک*و*ن*م*و*ن شوتمون نکرده بیرون
تیشرتشو برداشت
تازه چشمم به هیکلش افتاد
جووون
تا رفتم دید بزنم پیرهنشو پوشید 😐
بیشرف
حالا چی میشد یه ذره ماهم فیض ببریم
نکبتتتت
اریا_ارشام ارشین و پسرا کوشن؟
ارشین کیه دیه؟
ارشام_میگفتن نزدی........
همون دقه اف اف زنگ خورد
_اینا کوجا میخوابند؟
ارشام خندید
ارشام_یه فکری میکنیم حالا
_گفته باشما من فقط با دختر میرم تو اتاق حتی ارین و اریا هم راه نمیدما
اریا_ک چ؟(کاشونی=برای چی مثلا؟)
_بزرگشی میفهمی
بعدم فوری از اتاق زدم بیرون
رفتم اف اف و زدم
بعد از چند دقیقه لشکری از قوم مغول که شامل ۳ تا دختر طاها ،سهیل،امین و کیانمهر میشدن بر داخل خانه فرو اومدن
چی گفتم اصن
بعد از سلام احوال پرسیو اشنایی فهمیدم اون سه دختر یکیش خواهر ارشامه که همسن خودمه به اسم ارشین یکیش خواهر سهیله که ۲۳ سالشه اسمشم سهیلاس ،یکیشم خواهر طاهاس که ۱۸ سالشه و اسمش ترلانه
هر سه تاشون دخترای خوبی بودن اما بهتر از همشون ارشین بود که عینهو برادرش بود
چشای مشکی پوست سفید موهای مشکی
اصن خوشگلی از این دختر میبارید
البته هر چند گرد پا منم نبود
نگاهی به سقف کردم
خداشاهده سالمه
با صدای ارشین به خودم اومد
ارشین_دنیا
_هوم
ارشین_میشه ما سه تام بیایم پیش تو
_ن
با تعجب نگام کرد
_خو پرسیدن داره اره دیع بیاین
بعدم دست ارشین و توی یه دستم دست اون دوتا رم توی یه دستم گرفتم و دویدم توی اتاقی که اون موقع اون سه کله پوک بر داشته بودن
_اینجا بیشینین اون سه کله پوکم گفتن برین بیرون گوش نمیدین من اومدم
فوری لباسای اون سه تا رو برداشتم چپوندم توی اون اتاق لباسای خودمم انداختم توی ساکم پریدم اتاقی که ارشین و اینا توش بودن
ارشین_ما نمیریم اریا خواهرت گفته جم نخورین
سرفه ی مصلحتی کردم
_شما؟
اریا_اونموقع باس میومدی اینجا رم میدیدی
_میخواسم فضولام بشمورم
بعدم به طرف در کجش کردم
زدم در ک*و*ن*ش که ای کاش نمیزدم
صاف رفت توی صورت ارشام و از پشت افتادن روی سهیل و پهن زمین شدن
عجب وضعی بود
یدفعه کل خونه رفت هوا
انقدر خندیدیم که اشکمون در اومد
اونام با اخو اوخ پاشدن
ناهارمون و خورده بودیم و همه یه ور ولو شدیم
که با پیشنهادی که ارشام داد سیخ نشسیم و صدامون رفت هوا
ارشام_..................
.......
نظر بدین❤
۵.۲k
۰۲ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.